پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

Thanks God for my life

عکسهای جا مونده ار یه هفته پیش...

قبل از هرچیز اینجا ثبت کنم که امروز کم کم موفق شدی به جای سینه خیز رفتن آروم آروم چهار دست وپا بری البته فقط چد قدم...تازه از پری روز هم قشنگ بدون کمک وپشتی راحت میتونی بدون افتادن بشینی.خدارو شکر آفرین به دختر پر تلاشم در روزهای آتی ازت عکس میگیرم....     پنجشبه به دایی ام زنگیدم که برای جمعه یه برنامه ی گردش بریزه تا حال و هوامون عوض شه (با مامانجون اینا عزیز جون اینا وخانواده ی خاله ودایی مامانی) رفتیم شبستر وخدا رو شکر به شما هم واقعا خوش گذشت و اصلا اذیتم نکردی وبرای همین عکسهای خیلی قشنگ و خندون زیاد ازت گرفتم ولی هنوز اپلود نکردم.فعلا این دوتا عکس رو داشته باشین و زود زود نظر بذارین تا پست بعدی همه ی ع...
25 شهريور 1392

روز دختر

  بپوشانید چشم ای اهل معنا / که آید عصمت باری تعالی خدا افزوده لطف خود به مردم / که آید حضرت معصومه درقم . . . میلاد حضرت معصومه و روز دختر بر همه مبارک تقدیم به بهترین دختر دنیا و امید حیات من با آرزوی بهترین و برترین ها برای فرشته زندگیم . . . دخترم روزت مبارک   امیدوارم مثل حنا با مسئولیت مثه کزت صبور مثه ممول مهربون مثه جودی شاد و سر زنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی !  این عروسک نارنجی رو هم واسه روز دختر برات خریدم .که از الان مامان مهربون بودن رو تمرین کنی.آخه ثنا جفت این ولی سبز رنگشو داشت خیلی دوست داشتی ومنم گشتم واست پیدا کردم.ولی سبزش نبود واینم خیل...
25 شهريور 1392

حال و روز من وتو ...

  کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: “می‌گویند فردا شما مرا به زمین می‌فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟” خداوند پاسخ داد: “از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد کرد.” اما کودک هنوز مطمئن نبود که می‌خواهد برود یا نه: “اما اینجا در بهشت ، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.” خداوند لبخند زد: “فرشته تو برایت آواز می‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی ...
21 شهريور 1392

گربه کوچولوی بازیگوش..

نفس مامان روز به روز بزرگتر میشه و شیطون تر... و با سینه خیز رفتن سعی میکنه همه جای خونه رو  کشف کنه ... محیا جونی این عکسها رو نصف شب که دندون درد امونم رو بریده بود کار کردم که بلکه یه کم سرم گرم شه و درد رو حس نکنم  تا میخواست یه ذره هم خوابم بگیره شما بیدار میشدی وگریه که شیر میخوای...اخه این روزها خواب شب رو با بد خوابی ها وزود زود بیدار شدن ها واسم حروم کردی و الانم که نزدیک ظهر شده هنوز درد دندون دارم  ولی دیگه حال نوشتن توضیح عکسها رو ندارم....  فقط بگم که خیلی دوستت دارم شیطونک خونه خدا لعنت کنه دکتر دندونپزشک رو که دو جلسه است عصب کشی میکنه و  هر دو جلسه  تا دو روز از درد دندون ...
16 شهريور 1392

عکسهای محیا در اوایل هشت ماهگی

باغ یاقوت - خونه ی جدید دایی بابایی- و شرح حال لواشک خوریت!!! ....   سه شنبه ی هفته ی پیش دخترعموی عزیزجون همه ی ایل وطایفه رو به باغ جدیدشون برای عصرانه دعوت کرده بود که خیلی هم خوش گذشت وشما توی عکسها  بغل وجیهه جونی (دخترعمه)و عکاس طبق معمول مامانی راستی دارم نهایت استفاده رو از این لباسهای خوشگلت میبرم... چون تابستون داره تموم میشه و واست کوچیک میشه و هم  از خوش شانسی ات امسال رنگ سبز خیلی مد شده و با اینا شیک میشی و هم اینکه با افتخار میخوام ببینن چی واست دوختم؟؟!!   این پابندهای خوشگل با گل سرت رو عزیز برات بافته بود وآورده بود اونجا.دست گل اش در...
9 شهريور 1392

تواد 8سالگی فاطمه جون همزمان با تولد 8ماهگی محیا جونم

  میگن امروز بزن وبکوب اساسی واسه تولد  دخترعمو داریم بذار قبل رفتن بدنم رو  ورزیده کنم آخه مامانم گفته بایدمواظب اندامم باشم         فاطمه جون تولدت مبارک باربی خوشگل     اینم از تولد دختر عموی مامانی و  علیسان گل وبلبل خودم(پسر دخترعمو)  کلاهم بهم میاد؟؟؟   مهدی توپولو که عروسکت رو گرفته ونمیده!!! آخه پسر رو چه به عروسک بازی!!!           ...
3 شهريور 1392

محیادر پایان 7ماهگی و عروسک بیچاره به روایت تصویر..

      عسلم  نفسم عروسکم  دلبرکم  شیرنکم شیطونکم  دخترکم    آغاز هشتمین ماه از  تولد زندگی بخشت مبارک   خیلی دوستت داریییییییییییییییییییییییییم         اینم یه داستان تصویری از شیطنت هات برای هدیه ی تولدت       محیا : دهن خودم به پاهام نمیرسه! بده پاهاتو بخورم ببینم چه مزه ایه...     کجا فرار میکنی؟؟؟     مامی چرا نمیده پاهاشو بخورم؟؟؟  من پا میخوام     ...
31 مرداد 1392

این روزهای عروسک شیطون بلا

  وای محیا ماشالله خیلی شیطون شدی...سینه خیز که میری میخوای به همه چی دست بزنی.همه چی رو لمس کنی.ولی بدی اش اینه که هر چی پیدا میکنی مستقیم میره دهنت! واسه همین باید همش چشمم بهت باشه.تا چیز کوچولویی رو نذاری دهنت و حتما باید هر چیز تازه ای که کشف میکنی مزه مزه کنی حتی مبل !!!!     محیا : مامانی بذارم ببینم مبل چه مزه ایه؟؟؟         بد مزه بود خوشم نیومد! دهنم مور مور شد       روی زمین گریه میکنی که بیای بغلم ...بلندت میکنم گریه میکنی که بری پایین وقتی خیلی کوچولو بودی فقط چهار تا چیز میخواستی شیر خواب پوشک تازه آروغ زدن...
29 مرداد 1392

دلم پر میشه از احساس...

  ببین گاهی یه وقتایی دلم پر میشه از احساس   نه میخوابم نه بیدارم , از این چشمای من پیداست...   وقتی یادم میاد چطور  توی دلم بودی  از  تنگی نفس و سرفه های شبانه نفسم در نمیومد... وقتی یادم میاد چطور بعد زایمان دچار مشگل مثانه ای شده بودم و تا ١٥ روز  بابات از گریه ی من چشاش تر میشد... وقتی یادم میاد  تا دو ماهگیت زمانی که با آرامش شیر میخوردی من از درد  ترک سینه هام  پاهامو میکوبیدم زمین .   حالا حسودیم میشه که خودتو برای دیگران ملوس کنی! میدونی از کجا دلم پره؟ از اونجایی که فردای عید فطر   رفته بودم عروسی و ٤ساعت پیش عزیز بودی ب...
26 مرداد 1392

عید فطر

  همیشه “اولین”ها طعم دیگری دارند : اولین غروب رمضان اولین لحظه ربنا اولین چای و خرما اولین افطار و اولین دعا ولی … طعم تلخ غروب “آخرین” روز رمضان . . گناه رفته در چشمم ، خدا دارد فوت می کند ؛ این اشک ها بی دلیل نیست ! عاشقانه هایت با خدا سرشار از معنویت !   عید فطر مبارک …     وای چه پزی با لباسهای جدید عیدت میدی یه لباس که این همه فخر نداره دخترم!       عید فطر صبحونه خونه عزیز اینا بودیم .این عکس بالایی ات رو هم  اونجا انداختم و بعد دید و بازدید از بزرگتر های دیگه  ... خدارو شکر منوال هر ...
22 مرداد 1392