پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

Thanks God for my life

آتلیه ی 1

سلام دوستای گل امیدوارم حال همتون مخصوصا نی نی ناز ها حسابی کوک وبهاری باشه... ببخشید که نبودم آخه کسالت داشتم ونبود مموری هم مزید بر علت شد... عصبی نشین مموری جدید خریده شد.... دیشب بعدکلی مکافات وخط خطی اعصاب بعد چندماه عکاس محترم حاظر شدن به شرط پایین آوردن سایز عکسها که مبادا ما بخوایم دوباره از روش دربیاریم بهمون داد بعد هم که میگم بابا خسیس بازی درنیارین...بالحن اهانت آمیزی میگه درست صحبت کن آخه یکی نیست بگه شماکه از این کارها سود خودت روحسابی ورداشتی دیگه چیکار داری مردم دوباره ازش دربیارن یا نه! برای آتلیه نی نی های شماهم از این ماجرا بود؟؟؟ عاشق این عکستم جوجو انصافا خیلی خوبه دست عکاس درد نکنه ودست وپنجه ی خودع...
26 اسفند 1392

یک ماه هم گذشت...سلام 14 ماهگی...

یک ماه  هم از تولد یک سالگی ات گذشت...و این تنها گذر عمر است ک با سرعت می دود...دلم میخواد اینجا جمله ای رو که بابا علیرضات تو برگه ی یادگاری تولدت واست نوشت رو بیارم... دخترم یک بهار  یک تابستان  و یک پاییز و زمستان را دیدی...بقیه تکراریست!!!تنها لحظه های  خوب باهم بودنمان است که متفاوت و ماندنی است... نازنین من...قدر لحظه لحظه های عمرت رو بدون...مثل خیلی از ماها که بهمون همین حرفها رو گفتند و نفمیده فرصت هارو از دست دادیم نباش و از تک تک ثانیه هات بهترین استفاده رو بکن و لذتش رو تو آینده ببر... ماشالله خیلی شیطون شدی و بزن و بپاشت هم که تمومی نداره...و الهام مظلوم فقط کارش شده مرتب کردن خونه...دارم فکر میکن...
2 اسفند 1392

اولین آرایشگاه...

موهات توی خونه ( البته توی حموم )  قبلا توسط آرایشگاه مامان الی مرتب و کوتاهتر شده بود ولی این بار دیگه خیلی بلند شده بود و به آرایشگاه حسابی نیاز داشت...البته بلندیشو دوست داشتم خیلی عروسکی شده بودی ولی خب توی زمستون کلاه زیاد بیرون رفتنی که سرت میکنم نامرتب و پخش و پلا میشد....این بود که رفتیم آرایشگاه و تصمیم به اینکه بخوام موهاتو توپی بزنه.توی آرایشگاه هم مثل یه خانوم متشخص اجازه دادی بهت پیشبند مخصوص ببندیم و آروم رو صندلی نشسته بودی و صوفیه خانوم هم کارش رو انجام میداد و مدام ازت تعریف میکرد که تاحالا بچه ی یه ساله نشده که بیاد واسه کوتاهی مو و جیغ و داد نزنه...در همین حین که داشتم بهت افتخار میکردم وسط های کار بود که بععععععععله...
23 بهمن 1392

سورپریزی دوباره از خاله ستاره۰۰۰

عاشقتم ستاره جونی  یعنی این پست رو فقط واسه تشکر از توی مهربون گذاشتم ۰۰۰تا از همه خواهش کنم دعا کنن خدا یه نی نی شیطون بلا عین محیا بهت بده تا منم به حال و روزت بخندم  حالا همه برای برآورده شدن آرزوی من از ته دل محکم بگن آمیییییییین اگه میخواین شما هم همه ی هنرنمایی خاله اش روببینین رو عکس زیر کلیک کنین  ...
20 بهمن 1392

نیایش یک مادر...

      دخترم ؟ یعنی تنها پنج روز  مانده است به روز تولد یک سالگی  قشنگ تو...؟؟؟!!! تو همانی؟ همانی که نه ماه در دلم بالاندمت...؟؟؟؟ نه ماه عاشقانه به هر جا کشاندمت؟؟؟ حال یک سال و نه ماه گذشت؟؟؟؟ از زمان بودنت؟؟؟؟ تو پاداش کدامین کار خیر منی؟؟؟؟ پاداش کدام عجز و ناله ی من؟؟؟؟ چه زود همیشه عاشقانه ها میگذرند.... یک ساااال؟ یعنی گذشت؟؟؟ دلتنگ میشوم... از حس بزرگ شدنت.... دلتنگ میشوم از این لحظه های با تو بودنت....     .ماه نازم  این روزها من و تو شدیم تمام زندگی هم... تمام لحظه به لحظه های عاشقانه.... تمام دلبریهایت و...
29 دی 1392