پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

Thanks God for my life

اندر احوالات دومین سرماخوردگی محیا اما از نوع بدترینش

1392/8/15 12:34
1,032 بازدید
اشتراک گذاری

محیای من من وبابایی وشما این روزها داریم روزهای سختی رو میگذرونیم...

شب یکشنبه که به خاطر تب و سرماخوردگی و اسهال واستفراغ بردیمت دکتر... و گفت  از این مریضی های ویروسی گرفتی که باید دوره اش هم بگذره...واااااای خداای من . خودت کمکش کن

ولی دیشب...

خدا برای هیچ کس این بلا ها نیاره

دیروز از صبح بی قرار بودی ولی تو بغل من البته فقط وقتی راه میرفتم آروم میشدی و شبها هم فقط روی پاهام کمی میتونستی بخوابی جوری که صبح پاهام انگار بی حس شده بودند...

اما دیروز از عصر نمیدونم چت شده بود که داشتی از گریه جیغ میکشیدی زنگ زدم اداره ی بابات حدود ساعت 5و گفتم زود خودتو برسون خونه...

اونم طفلی وسط راه زنگ زد که بنزین تموم کرده ودیر میرسه

کمی با راه رفتن آرومت کردم واما دوباره گریه هایی که تا حالا ازت ندیده بودم دلم کباب میشد فدات بشه مامان  دردت به جونم نمیدونم کجات درد میکرد اما همش دستت رو گوشت بود بابایی حدود شش و نیم رسید خونه و تا تو رو با چشمهای پر از اشک وبی حال دید حالش گرفته شد واشک تو چشاش جمع شد وبه زور خودشو نگه داشت که گریه نکنه. آخه هر روز تا میدیدیش میخندیدی و می پریدی بغلش اما دیروز حال نداشتی و اعتنایی بهش نکردی!!!!!!!

کمی نگه ات داشت تا من خونه ی درب وداغونمون رو که حتی از جشن دندونی وسایل هام وسط آشپزخونه بود جمع کنم!!!!!!!!!!دست تنهایی خیلی سخته مامان

اینجاست که ته دل آدم یه صدایی میگه : کجایی خواهر نداشته ام؟به دادم برس...

خلاصه بابایی با ترفندهای نگه داشتنش کمی آرومت کرد واما دوباره جیغ و گریه های شدید واشک های بارونی...

ساعت 11 شب بود سریع رسوندیمت بیمارستان فرمایان...

وای خدای من !!!!!!!چقدر بچه ی مریض اونجا بود که خیلی هاشون مشگل شما رو داشتن

ولی چون شب بود همه ی دانشجوهای پزشکی مشغول کار بودند واصلا آدم رو تحویل نمی گرفتند ...یه لحظه حس کردم خدای ناکرده زمان جنگه که همه به یه طرفی می پرن وهیشکی هم جوابگوی آدم نیست...

دو تا از دانشجوها گوشت رو معاینه کردند وشما هم که جیییییییییییییییییییغ...

آخرش چی گفتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفتن خانوم این تب داره!!!!!!!
گفتم خسته نباشین اینو که خودم میدونستم

گفتن بستری کنین استامینوفن بدیم تب اش بیاد پایین!!!!!!!!!!!

من عصبی شدم وگفتم نمیخواد یه چیزی برا گوشش بنویس ما بریم

دانشجوی مزخرف که حس میکرد تو اروپا تخصص گرفته چنان با غرور وافاده گفت نمینویسم !

باید خودتون کتبی رضایت بدین که میخواین ببرینش خونه!

با عصبانیت پرونده رو گرفتم و اثر انگشت زدم که تب بچه ام رو خودم میدونم چیکار کنم.....

و  از خدا بی خبر یه شربت آنتی بیوتیک نوشت واومدیم.

اخه اونجا همه ی بچه هایی که به خاطر تب بستری بودن بابا مامانشون داشتن پاشویش میکردن ویه سرم بهشون وصل بود...

منم که دلم نمیخواست بهت سرم بزنیم (که البته مطمین بودم خودتم عمرا اجازه میدادی! چون همش داشتی به خودت میپیچیدی)

فکر کن واسه یه معاینه ساعت 4 نصف شب رسیدیم خونه!!!!!!!!!!

میگم انگار زمان جنگ بود همش باید میدویییدی دنبال یه دکتر ....

اومدیم خونه(که بماند علیرضا واسه برخورد تندم با اون دانشجوی عوضی باهام بحث ودعوا کرد)

و منم حوصله نداشتم ه فلسفه ی حس مادری که براش قابل درک نبود رو باز کنم

و تو یک کلام اگه بخوام بگم...بهش فهموندم که لطفااااااااا خاموووووش!!!!!!و قضیه رو کش دار نکردم

که اگه میخواستم کش بدم تلافی اون بی احساس ها رو سر علیرضای بیچاره در می آوردم

توی خونه تا رسیدیم عرق نعنا وشاسترن رو با نبات داغ کردم ودادم خوردی و پاشویت میکردیم

طفلی باباتم پا به پای من داشت دورت میچرخید ...و دیدم تکیه به دیوار خوابش برد

از ترس اینکه پاشی دوباره جیغ بنفش بکشی وبابای بیچارت رو که ساعت هفت ونیم باید میرفت اداره رو بیدار کنی تا صبح روی پاهام تابت دادم تا  تونستی بخوابی وبازهم بی حس شدن پاهام!!

الانم که صبح شده ودارم رو نی نی لای لای تابت میدم وبا دست دیگم تایپ میکنم

خیلی بی حالی مامان

تب هم که امون نمیده

اسهال و استفراغ که نگو

دختر خوشگل من با مریض دیدن تو حال من از تو خبهتر نیست اما سعی میکنم دلشوره وناراحتی ام رو بهت انتقال ندم وهمش دارم بهت لبخند میزنم وسعی میکنم بهت انرژی مثبت بدم ...

دو ثانیه هم بدون من یه جا بند نمیشی

مامان فدات قوت هم نداری که دنبالم بیای وهمش تو بغلمی یا تو نی نی لای لای باید تابت بدم تا کمی بین رویا وخواب به هوش بری واما زود  زود بیدار میشی و نااااله!

خدای به حق این ماه به حق شاهزاده علی اصغر نذار این فرشته های بی زبون اذیت بشن

پری روز زودی گذاشتمت پیش باباجوون و رفتم برات لباس سبز محرم گرفتم از خدا میخوام معجزه ای بکنه تا جمعه خوب خوب شی و با این لباس که فقط به عشق امام حسین واست خریدم ببرمت مجلس حضرت علی اضغر و برای نی نی ها هم کیک نذر میکنم که همونجا پخش کنیم

ایشااااااااااااااااااااااالله

خدایا ازت خواهش میکنم اگه من گنه کارم با مریضی محیا ادبم نکن ! من که آدم بشو نیستم

دلبرکم همه ی زندگی من وقتی تو سر حال نیستی  همه ی دنیا رو سرم آوار میشه

دخترکم زودی خوب شو که مامانی دوباره  لبخند ندگی اش رو ببینه  

خونه بی شیطنت های تو ساکت و بی روحه

شادی بخش خونه زودی بخند

 

لطفا دعامون کنین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

مامان امین
15 آبان 92 12:33
وای محیا جون خاله قربونت بره. فدات بشم. الهام جون واقعا ناراحت شدم. زیاد خودتو عذاب نده تا بتونی از محیا جون پرستاری کنی تا زودی خوب بشه. عزیزم درسته بچه ها مریضیشون سخته ولی شکر خدا خیلی زود خوب میشن و به شیطنتهاشون میرسن.
بابایی محیا
15 آبان 92 13:33
حالا که عکساشو میبینمو یاد دیشب میوفتم بازم بغضم می گیره.خدایا به حق صاحب این همه مریضارو شفا بده .
ayhan
15 آبان 92 14:17
سلام خاله چشام پر اشک شد ایشاالله زود محیا جان خوب بشه ایشاالله
مامان لي لي
15 آبان 92 15:02
وأي الاهي بميرم برات خاله جوني، چشمت كردن خوشگل من ، ايشالله زود زود خوب ميشي و ماماني از نگراني در مياد، چه روز و شب بدي رو ماماني سپري كرده🌺 ايشالله بلا دور باشه ازت نازگل من در پناه خدا باشي😘 ماماني مهربون خصوصي داري💐💐
الناز مامان طاها
15 آبان 92 15:36
خاله به قربونت نبينم اينقدر بيحالي پس كو اون شيطنت هاالهام جون اگه غم و غصه اي هم داشتم ميومدم وبت يادم ميرفت از بس پر انرژي بودي اما حالا.......انشالله به حق اين ماه عزيز محيا جون زود خوب ميشه و دوباره ميشي شاد و پر انرژي
اعظم
15 آبان 92 16:03
عزیزم امیدوارم زودتر محیا جون خوب بشه الان تمام دوستای من یا مثل شما درگیر این موضوع هستند یا فرشته هاشون تازه خوب شدن .روحیه و سلامت خودتو حفظ کن از همه چیز برای محیا جون واجب تره .از ته قلبم برای گلت دعا میکنم .
الناز
15 آبان 92 17:39
زیاد ناراحت نباش امیدوارم هر چه زودتر خوب شه خیلی ناراحت شدم
مامان نرگس
15 آبان 92 18:50
الهی قربونت برم محیا جونم... اشکمو در اومد الهام جون انشاله که زود زود محیا حالش خوب میشه براش دعا میکنم
مامان لي لي
15 آبان 92 22:35
خصوصي🌺🌺🌺
مامان محیا
15 آبان 92 23:03
الهام جون خیلی ناراحت شدم محیای منم امروز سرماخورده بی حاله .فصل بدیه انشالله که محیاجون بهتر بشه .از اورژانس و بیمارستان نگو که دلم پره .من لرز میکنم وقتی محیا روز های تعطیل مریض بشهچون نه متخصصی هست نه دکتر آدم حسابی.یه مشت دکتر تاز ه به دوران رسیده که میخوان یه چیزاییی یاد بگیرن
امیرحسین کوچولو نفس ما
16 آبان 92 1:45
الهیییییی چه بی حاله محیا گلی.قربونت بشم انشاالله زودی خوب بشی و دوباره سر حال بشی.مامانی میفهمم چی میگی منم از این شبها زیاد گذروندم، زیییییییییاد. انشاالله که خدا همه نی نی ها رو زودی لباس عافیت بپوشونه.واسه خودمون متاسفم که شبها تو بیمارستانها 1 دکتر خوب پیدا نمیشه.خیلی خوب کاری کردی که ماجرا رو کش ندادی .انشاالله محیا جون زود خوب بشه و جمعه بتونی بری.
مامان لي لي
16 آبان 92 6:01
دعا ميكنم در اين ماه عزيز.... حسين (ع) ضامن دعاهايت.. عباس (ع) مشكل گشايت... سجاد (ع) مرهم درد هايت... و مهدي زهرا سايبان دلت باشد..... آمين....
مامان ویهان
16 آبان 92 10:35
عزیزم خیلی ناراحت شدم .ایشالله محیا جونم زود زود خوببشه .کاری جز دعا ازم بر نمی یاد.
مامان آرتین
16 آبان 92 13:31
الهی فدات بشم،بخدا وقتی داشتم مطالبو میخوندم چشمام پر اشک شد ایشالا زود زود خوب میشه نگران نباش عزیزم.فقط اگه تب دار زیاد نپوشونش بعدشم اگه میتونی از شیاف استامینوفن استفاده کن زود تب و میاره پایین
مهسا مامان نورا
16 آبان 92 14:01
الهی بمیرم روزش و ببین بچه جونو امیدوارم زودتر خوب شه
الناز مامان طاها
16 آبان 92 14:03
سلام الهام جونمحيا جون حالش بهتر شده
میم مثه محیا
17 آبان 92 9:35
وای عزیزدلم منم با دیدینش بغض کردم الهی ب حق این روزا و شبها محیای گلم زودتر خوب و سرحال بشه
میم مثه محیا
17 آبان 92 9:56
الهام جون بازم بردیش دکتر؟ یه وقت خدای نکرده،زبونم لال عفونت گوش نداشته باشه
میم مثه محیا
17 آبان 92 10:39
عکسای محیا جیگرمو آتیش میزنه خدایا زودتر خوب و سرحال بشه
میم مثه محیا
17 آبان 92 13:21
سلام الهام جون محیاگلی بهتر نشد؟بیا و یه خبری از حالش بده واقعا نگرانشم خدایا ب حرمت این روزا و شبها لب محیای نازنینمو پرخنده کن و تنشو سلامت نگهدار
مامان لي لي
18 آبان 92 1:21
بادبادك،،، با اينكه ميدونه زندگيش به نخي بنده... بازهم تو آسمون ميرقصه و ميخنده... هميشه بخند و نگران نباش و بدان كه نخ زندگي آت دست خداست... بهترين هارو براي تو دوست عزيز و عزيزترين هات از خدا خواستارم💖
سحر
18 آبان 92 1:32
ایشالله که زودی خوب شی خاله جووون .. واقعا وقتی نی نی مریضه آدم خودش بیشتر از اون داغوون نمیشه .. خدا کنه هیچ نی نی مریض نشه
اعظم
18 آبان 92 12:21
سلام الهام جونم امیدوارم حال میا جون بهتر شده باشه عزیزم .برای سلامتیش دعا میکنم
مامان نرگس
18 آبان 92 12:25
الهام جون محیا چطوره؟ بهتر شده خوشگل خاله؟ نگرانشم
الناز مامان طاها
18 آبان 92 15:01
الهام جون كجاييفقط همينطوري كامنت ها رو تاييد نكن بابا يه خبري از محيا بهمون بده
میم مثه محیا
18 آبان 92 17:22
سلام الهام جان محیای گلم چطوره؟بهتر شد؟
مامان ستیا نفس
20 آبان 92 12:48
[گریهآخه این ویروسهابی بدجنس از دست نی نی های ناز ما چی میخوان
مامان اهورا(نرگس)
25 آبان 92 14:51
عزیز خاله حالا حالت چطوره؟؟؟!!!!