پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

Thanks God for my life

دستهای کوچک ولی معجزه گر ...شاهزاده علی اصغر

1392/8/19 1:19
5,107 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام عزیزان

از اینکه لطف داشتین و جویای حال محیا بانوم  بودین  یه دنیا ازتون ممنونم

قربون محبت همتون .ایشالله که همه ی نی نی هاتون ومحیای من همیشه سالم باشن

و بابت کوتاهی در جواب دادن کامنت ها معذرت میخوام آخه به خاطر محیا و تغییر حال وهواش دو روزه خونه مامانم بودم واونجا هم نت نداشتم...

 

حالا همه چی رو مفصل مینویسم برای محیا...

نازنین محیایم 

هر سال روز شیر خوارگان آرزو میکردم که یه روز من هم بتونم نی نی ام رو تو این مجلس ببرم وبه حضرت علی اضغر بیمه اش کنم آما همش دلواپس بودم که امسال مریض شدی و شاید نتونیم بریم...

نمیدونی وقتی مریض بودی چقدر خونه امون سرد وبی روح بود

مامانم من کمتر از تو اذیت نمیشدم ...نه به خاطر شب بیداری و پرستاری که اینها برام نوش بود به خاطر خوب شدنت

اما گریه هات بی قراریت

صبر و قرار را از من می ربود...

الهی که همیشه تنت سالم و لبت خندون باشه گل دخترم

 

 و ماجرای معجزه ی خوب شدنت به دست شاهزاده ی  شش ماهه رو برات مینویسم...

جمعه روز شیرخوارگان قرار بود اگه حالت خوب بود با عزیز بریم مجلس حضرت شش ماهه

 ساعت ٧ صبح ببدار که شدی و من وبابایی دیدیم داری تو تب میسوزی و ناله و گریه  اونقدر بی حال بودی که حتی نای چهار دست وپا رفتن هم نداشتی...وقتی یادش میفتم جیگرم کباب میشه

اسمس زدم به عزیز جون که محیا اصلا حالش خوب نیست و من نمیتونم بیام و کلی ناراحت شدم وبغضم گرفتنگراندارو هات رو دادم وکمی شیر خوردی و دوباره خوابت برد ...آخه شربت ها خواب آور بودن

تا ساعت ١١ یک سره خوابیدی و من وبابایی هم خوشحال از اینکه چند روز بود خواب درست وحسابی نداشتیم با شما خوابیدیم.

وقتی ١١ بیدار شدی تب ات قطع شده بود ولی هنوز بی حال بودی  بابا رفت نون بگیره و وقتی اومد دید من دارم حاضر میشم که برم بیرون!!!پرسید کجا گفتم زود باش محیا رو حاضر کن میخوام ببرمش امامزاده(جایی که مجلس حضرت علی اضغر بود)زنگیدم به مامان و گفت هنوز یه ساعت از مجلس مونده بدو بیا...

وقتی رسیدیم خیییییییییییلی شلوغ بود وبیرون امامزاده مردم زیرو انداخته بودن ونشسته بودن.

عزیز شما رو با اون پاهاش به زور تو ازدحام و یواش یواش برد داخل تا اینکه یه جای کوچولو پیدا کردیم ونشستیم و چند تا دوربین داشتن فیلم وعکس میگرفتن از نی نی ها که محض رسیدن شما رو هم رو مانیتور دیدیم و مثل ندید بدید ها به هم نشون میدادیمخجالت

میشه گفت از همون لحظه ی ورود به مجلس خوب شدنت رو به چشم دیدم باورم نمیشد که همون بچه ایی بودی که شب تا صبح از گریه بی تاب بودی ...قشنگ آروم وساکت نشسته بودی ومنم با ذوق تمام ازت عکس گرفتم

علیسان پسر دختر عمو ناهیدم هم اونجا بود که به هوای اون پیشش نشسته بودی و صداتم در نمیومد

از شانس خوبم درست داشتن روضه ی علی اضغر رو میخوندن و گفتن همه بچه هاشون رو بگیرن رو دستشون وبلند شن

گرفتم رو دستام و امام حسین رو به همون طفل شش ماه قسمش دادم که وقتی از در امامزاده رفتیم بیرون همون محیای قبلی ام بشی و از شاهزاده ی کوچک خواستم که با دستای کوچک خودش شفات بده و بیمه ات کنه و برای عاقبت بخیری وسلامتی  همه ی نی نی ها دعا کردم و گفتم نی نی من هم همیشه شاد وسلامت باشه...

 

اونجا روضه خون گفت برای کسایی که نی نی ندارن هم دعا کنین ومن در اولین لحظه یاد خاله ستاره(همدم)که واسه محیا سورپرایز درست کرده افتادم وبراش نی نی خواستمقلب

آخرهای مجلس هم رفتیم زیارت امامزاده و خودت قشنگ چسبیدی به ضریح و حرفها و خواسته هات رو گفتی...

(راستش چرا دروغ! فیگورت مثل آدم بزرگها که میرن واسه زیارت بود ولی  از اینور ضریح داشتی اون ور که بچه ها نشسته بودن رو نگاه میکردی)نیشخند

فدای دل پاک و کوچولوت بشم که مطمینم هر چی خواستی بر آورده میشه

عاشق این عکستم نفسم  عمرم  عشقم  روحم  همه کسم

 

 

بعدش گذاشتمت پیش عزیز و زودی پریدم و کمی کیک نذری که داشتم (که اگه خوب شدی و تونستم ببرمت مجلس) و خریدم و بین نی نی ها پخش کردم.

عزیزجون گفت آبگوشت گذاشته وبریم خونشون تا رسیدیم خیلی بهتر بودی لا اقلش اصلا دیگه گریه های مداوم وناله رو نداشتی

.

سه روز بود جز شیر خودم  هرچی میخوردی  گلاب به روت بالا میاوردی ولی موقع نهار چنان آبگوشت آبکی له شده رو چنان با ولع خوردی که کلی خوشحال شدیم و  باورت نمیشه بعدش قشنگ کنارم نشسته بودی که همونجوری خوابت برد

 

 و بیدار که شدی بعد شش روز لبخندت رو دیدیم و کلی ذوق مرگ شدیم دیدم پاهات جون گرفته و داری قشنگ چهار دست وپا میری بعدش رفتی سراغ اسباب بازیت

و من کلی سجده ی شکر کردم وسپاسگذار از شاهزاده ی شفا بخش شش ماهه و البته خدای شاهزاده

شب رو هم همونجا خوابیدیم و تا فردا عصرش که الان باشه و با بابایی اومدیم خونه و تو همان محیا عشق ما شدی و فقط کمی بدنت ضعیف و بی آب شده که با اجازتون میخوام چند روزی قید اعتیادم به وب رو بزنم و به خوراک محیا برسم .پس اگه کامنت ها رو بی جواب تایید کردم یا نتونستنم به وب عزیزام سر بزنم  به حساب بی مهری ام نذارین از همین الان دست همتون رو میبوسم وقتی دارین تایپ میکنینماچقلب

 

 ادامه ی مطلب تحفه ای تقدیم به مادر طفل شیر خواره...

  نوایم نای نایم زخمِ مادر

صدایم کن صدایم زخمِ مادر

ز بس ناخن به روی من کشیدی

تمام گونه هایم زخمِ مادر

 ***

ز گریه مادر تو آب رفته

و از سردردهایم تاب رفته

به نیزه دار گفتم بچه داری ؟

کمی آرام تازه خواب رفته

 

 

بااین شعر  کلی به حال و روز رباب گریه کردم وگفتم

 

جانم به فدایت رباب که چه کشیدی در صحرای کربلا

 تو را به جان مهدی حرم شش گوشه ی طفلت را نصیب ما هم بکن که دلم میخواهد براش سیر گریه کنم....

 

وقتی فکر میکنم  که چطور در صحرای کربلا تشنه و گریان طفل شش ماهه    نا آرام  گریه میکرد به خداوندی خدا تمام تنم از غصه لبریز میشود

 

وقتی تجسم میکنم که امام حسین و رباب چه حال و روزی افتادند با گریه ی علی اصغر فقط یک چیز آرزو میکنم

یا حسین تو را به طفل شش ماهه ات قسم میدهم همه ی بچه ها رو به پدر و مادر هایشان ببخش. 

 

شااااااااااااااااااااااهزاده ی کوچک   کوچکی اما خیلی بزرگی

 

طفلی اما خیلی شیییر مردی

 

تا آخر عمر عاشقانه میپرستمت و همیشه به یاد خواهم داشت که دستهای کوچکت معجزه میکنند... 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مامان ستاره
19 آبان 92 0:27
عزیز دلم ممنونم از دعات ، نمی دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم ... انشاالله محیا جون هیچ وقته هیچ وقت دیگه مریض نشه ... وقتی نوشتها تو داشتم می خوندم دلم خیلی گرفته بود ووقتی دیدم نوشتی برام دعا کردی گریه ام گرفت و نا خود آگاه چشمام پر از اشک شد و به زور خودم رو نگه داشتم تا آقام متوجه نشه ..... یه دنیا ممنونم عزیزم
مامان ستاره
19 آبان 92 2:04
سلام عزیزم تازه کامنت هاتو دیدم ببخش داشتم رو پست جدید کار می کردم ... رمز
امیرحسین کوچولو نفس ما
19 آبان 92 3:10
سلام عزیزم خوبی؟ خدا رو شکر که محیا بانو خوب شده.باورت نمیشه چقدر با نوشته هات گریه کردم.آخه هنوز امیرحسینم خوب نشده و دوست داشتم ما هم این مراسم رو میرفتیم ولی نشد.قربون دل پاکت.محیا گلی رو گلی ببوس و انشاالله هیچوقت دیگه مریض نشه.
مامان لي لي
19 آبان 92 4:38
الاهي فداش شم چقدر اين لباس بهش مياد ، انشالله ديگه مريضي سراغش نمياد و هميشه صحيح و سالم كنارته و هرگز لبخند از رو لباش نميره كه دل مامان الهامش واسه خنديدن دخمل تنگ نشه، كار خوبي ميكني محيا از نت هم مهمتره ايشالله كه خوب خوب ميشه، براي ما هم دعا ميكردي خانومي، من و آوا به يه سري دلائل نتونستيم بريم و از تلويزيون مصلي رو دنبال كردم ، انشالله ستاره هم صاحب فرزند ميشه و خدا رو به همين شبا قسم ميدم نزاره هيچ زني در حسرت لقب مادر بمونه، محيا جونم و از طرف من لطفا آبدار ببوسش😘😘😘
مامان لي لي
19 آبان 92 4:41
چقدر اون عكسي كه دستش و به ضريح گرفته زيباست (حتي اگر به خاطر ديدن بچه ها باشه) محيا جونم تازه نزديك ده ماشه و به نظر من حسابي باهوش و.... است ... ايشالله أمام حسين(ع) نظرش هميشه همراه محيا جونم و هميشه و همه جا حافظ و نگهدارشه بعد از خدا 🌸🌺🌸🌺🌸🌺
مامان امین
19 آبان 92 10:14
الهام جون واقعا خوشحالم که محیا گلم خوب شده و دیگه گریه نمیکنه. آره عزیزم قربون شاهزاده علی اصغر برم که هرچی ازش بخوای دست رد به سینه ات نمیزنه و مستجابش میکنه .عکسهات عاااااااااااااالین خانمی.
مامان نرگس
19 آبان 92 14:42
خداروشکر که محیای خاله حالش خوب شده...... الهی قربونت برم که اینقده ناز شدی.. قبول باشه الهام جون. انشاله که خدا به حق 6 ماهه شهید کربلا نگهدار همه نینیها باشه..امین
الناز مامان طاها
19 آبان 92 15:08
انشالله كوچكترين شهيد كربلا حافظ همه كوچولوهامون باشه،خدا رو شكر كه محيا حالش خوب شده
مامان لي لي
19 آبان 92 15:43
مرسي كه با وجود مشغله آت و محيا اومدي پيشمون😘😘😘
مامان ایلیا
19 آبان 92 15:58
خدا رو شکر که محیا جونم خوب شده ایشالله حضرت علی اصغر همیشه پشت و پناهش باشه
الهام مامان یسنا
19 آبان 92 16:56
ای جان عزیزدلم انشالله هیچ وقت مریض نشی گلم. انشالله همیشه خدا حافظ و پشت و پناهت باشه. خدارو شکر که بهتری محیا جونم. الهام جون به دخملی حسابی برس که دوباره پرانرژی بشه و کلی شیطونی کنه.
سپیده
19 آبان 92 17:37
با سلام. دوست داشتید قفل راست کلیک رو بردارید تا عکسش رو تو البوم کودکان کحرک بزارم
نگار
19 آبان 92 21:14
سلام الهام جان از اینکه شنیدم حال محیا خوب شده خیلی خوشحال شدم انشا الله همیشه سلامت و سر حال و شاد باشه از روی محیا گلی هم ببوس
مامان لي لي
19 آبان 92 21:53
یادت زیباست...
ببین اگر خودت بودی چه غوغایی میشد
عذرا
20 آبان 92 12:03
سلام عزیزم خیلی خوشحالم که حال جیگرگوشه مامان الی خوب شده ایشالا به حق این روزها همیشه محیا گلی رو شاد و سرزنده ببینیم 2تا بوس به لپ الهام جون هوارتا بوس به لپ محیا گلی
مامان ستیا نفس
20 آبان 92 12:44
عزیزم چقدر تو نازی خاله جووووون از خوندن این پست خیلی لذت بردم و بیشتر از همه ار عکسهای محیای عزیزززززززمخاله فدات بشه عسلی
میم مثه محیا
20 آبان 92 14:39
خدارو هزار مرتبه شکر انشالله همیشه در پناه خداو یاری امام حسین تنش سالم و لبش خندون باشه واقعا خوشحال شدم دوباره عکسای خوشگلشو دیدم هرچند مشخصه هنوز سرحال نشده ببوسش از طرفم
مامانِ عسل
20 آبان 92 14:48
روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه! نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه! این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار، پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه! باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا، به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه! شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار، دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه! جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات، تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه! هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین، ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!
مامانِ عسل
20 آبان 92 14:48
خدا را شکر برای سلامتی گل دخترت . زیارت قبول باشه و هر ساله با تندرستی این روز را زنده نگه دارین
مامان روشا
20 آبان 92 17:00
خدارو شکر که محیا جووونی خوب شده.من وقتی نی نی مریض میبینم حالم گرفته میشه ولی با خوندن این پست سرحال شدم. محیا خانمی شما چقدر ناز شدی با این لباس... ایشالا حضرت علی اصغر نگهدار همه نی نی ها باشه...
مهسا مامان نورا
20 آبان 92 17:07
ای جانممم محیا بانو خدا رو شکر کهخوب شدی خاله خیال مامانی هم راحت شد علی اصغر حافظت باشه گلم. وبسیار زیبا نوشتی الهامم
مامان آرتین
21 آبان 92 17:53
قبول باشه عزیزم خدا رو شکر که خوب شدیایشالا علی لصغر نکهدارت باشه
مامان اهورا(نرگس)
25 آبان 92 14:50
وای قربونت برم چقد ماه شدی!!!!!!! قبولت باشه خانم کوچولو.
محیا2بهمن
26 آبان 92 0:30
سلام الهی بمیرم دخترم حال نداره از تو عکسا مشخصه خیلی اذیت شده. الهام جون دوستان دعاهای قشنگی کردن منم میگم ایشاا... به آبروی کوچکترین شهید کربلا و نازنین دختر سه ساله امام حسین هیچ کوچولی ناخوش و بیمار نشه راستی محیاجون از سنش بیشتر میگه از بس این دخترمون باهوشه میمیرم واسه اون عکسی که به ضریح تکیه داده از طرف ما یه بوس آبدارش کن