گریه ی مامانی
دخترم جمعه بعد دو روز درمان خانگی دیدیم ناآرومی میکنی پس از تحقیقات وپرسش برای دکتر خوب بردیمت پیش دکتر توکلی فر متخصص کودکان ...که انصافا داروهاش باعث شد فرداش حالت خیلی بهتر شه.الانم خدا رو شکر حالت خوبه فقط کمی سرفه داری که به امید خدا رفع میشه.
ولی وای خدای من...! اونجا یه بچه ی ده ماهه که سرماخورده بود آورده بودند اسمش ریحانه بود طفلی 6کیلو وزن داشت و نمیتونست هنوز گردنش رو نگه داره و دست وپاشو خوب حرکت بده مامانش میگفت 4 روزه بود که زردی گرفته و دیر بردنش دکتر و ... حالا هم برای درمانش ده میلیونی خرج کردن و تازه میتونه کمی دست وپاشو حرکت بده
توسالن انتظار که بودیم دیدم بچه داره سینه ی مامانشو میمکه ولی گریه میکنه ! پرسیدم چرا موقع شیر گریه میکنه؟ گفت : آخه شیرم از غصه خشک شده فقط گذاشتم دهنش که مشغول بشه.... همین که اینو گفت دیگه مگه من تونستم اشک چشمامو نگه دارم و تا خود اذان حالم بد بود و دعاش میکردم.
اگه این مطلب رو خوندی موقع افطار برای ریحانه دعا کن.
نازنینم چقدر از مریض شدنت عذاب وجدان داشتم و خودمو مقصر میدونستم که شاید مامانی خوب مراقبت نبوده ...ولی خدا یادم آورد که چه نعمت بزرگی به ما بخشیده وگاهی از چیزهای کوچک چه بزرگ میرنجیم. شکر کردم وگفتم خدایا قدر فرشته هایت را میدانیم و سپاسگذاریم. نعمتت را برما ببخش.