اولین روز چشم گشودن محیا جان.....کوچولوی من قدمت خوش یمن ومبارک
فرشته کوچولو و بالاخره, بعد از چهل هفته ودو روز انتظائر ٢ بهمن ١٣٩١ متولد شدی
ایم اولین عکسته که توی بیمارستان شهریار عزیزجون ازت گرفته
توی بیمارستان خانومی که تو رو آورد از بابات انعام خواست وگفت: همه ی نی نی ها رو فقط آب کشیدم ولی نی نی شما رو شامپو زدم چون ماشااله خیلی کاکل ماکل بودی و پر مو!خدا و شکر که کچل نبودیسه کیلو و200گرم بودی مامانی وقد52
میبینی بالای بینیت خط افتاده ؟واسه اینه که تو دل مامانی سرت پایین بود وبهت فشاراومده!!!فدات بشم مامانی که جات تنگ بود
درسته اون روز مامانی خیلی درد داشت ولی با این همه توبیمارستان بغلت میکردم وآروم میشدم.یادم رفت بگم وقتی دکترمحمودپور از دلم بیرونت آورد تو گریه کردی ومنم از گریه ی تو گریه کردم.هیچ وقت صدای اولین گریه ات از گوشم نمیره خیلی ناز و آروم گریه میکردی وبهم نشونت دادن ولی خدانشناس ها نذاشتنت روی سینم تا ارومت کنم...
اینجا موقعی هست که تازه آوردنت عزیزم و بغل عزیز جون هستی .
نمیدونی چه حال وهوایی بود وقتی به نوبت داشتتند به ها روو به ماامناشون تویل میدادند .عزیز که سر از پا میشناخت ویلی جله داشت ببینتت.مدم ازم میپرسید دیدیش؟ چه جوری بوود/ کچل بود یا نه؟
منم که فقط مختصر دیده بودمت کفقط میدونستم ماشالله خیلی موهات سیاه وقشنگ بود...
محیای دو روزه قبل از حمام در منزل
محیا : یکی من رو ببره حموم و الا با همتون قهرم
محیا بعد از اولین حمام خانگی
محیا : آخش راحت شدم , مامانی ژستم واسه عکس خوبه ؟؟؟
وای سلام مامان خوش اومدی
چقدر خوردنی شدی
با اون وهای مخملی ات!