پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

Thanks God for my life

تیریک یک ماه مانده به روز موعود...پایان یازده ماهگیت مبارک عسلم

1392/10/8 16:19
3,579 بازدید
اشتراک گذاری

میشه گفت تو یازده ماهگی دوپینگ کردی عروسک...

همه ی پیشرفت های اساسی ات میشه گفت توی این ماه ثبت شد عزیزم...

5 آذر بود که کشف شد میتونی بدون تکیه گاه رو پای خودت وایستی و رکوردت تا 20 ثانیه رسید ...

و به قول فاطمه جون هیچ تلاشی برای تاتیماسیون نکردیم و خودت همینجوری به مبل و دیوار  تکیه میدادی و راه میرفتی...

27 آذر بود که عزیزجون اومد خونه مون و من توی آشپزخونه مشغول بودم که

 عزیزجون گفت: ااااااه!!   الهام از کی راه میره؟؟

من :  راه نمیره!!!!تعجب

یهووو دیدم  مامانم  تو رو گذاشته روبه روش و تو داری قشنگ سه چهار قدم میری به طرفش...

واااای از خوشحالی میخواستم جیغ بکشم

دست از کار کشیدم و اومدم تماشا و تا شب همش با یه متری فاصله میذاشتمت و میومدی بغلم و من همش قربون صدقه ات میرفتم و دست میزدم و آفرین

اون قدر تا شب تمرینت دادم که وقتی بابایی اومد گفتم یه سورپرایز واست دارم ...

گذاشتمت کنار و مبل و گفتم محیای مامان بیا بغلم ....

 

وااااااااااااااااای شما هم دستت درد نکنه خواستی منو پیش بابات روسفید کنی که دیدیم

بععله شما ماشالله نه قدم کوچولو اومدی بغل مامانقلب

واااای بابات رو نگو.... چه ذوقی کرده بو...چشاش داشت از ذوق و شوق میزد بیرون

همچی تشویقت میکرد که گویی تو المپیک ٢٠١٤ مدال طلا آورده باشیخنده

اتفاقا پدربزرگ بابایی هم اون روز اومده بود ببینتت و توی این لحظه ی قشنگ من و بابات نظاره گر بود و کلی تشویق کننده داشتیتشویق

عزیزم از الان ببین که ما مشوق های پیشرفتت هستیم و همه جوره باهاتیم ...از خود راضی

الهی مادر قربون اون اولین قدمهایی زندگیت بره ...

امیدوارم همیشه قدمهات  تو زندگیت محکم و استوار باشه عزیزترینم...

  حالا بگو

 

لا حول ولا قوه الا بالله ماشالله

 

 

البته از وقتی تاتی کردی کارم خیلی سخت شده چون مدام میفتی زمین و این ور اونورت رو میزنی در و دیوار و گریه...ایشالله که زودی بتونیی راحت و محکم تر راه بری و دیگه نیفتی زمین...

دیگه جونم واست بگه ٢١ اذر بود که برای اولین بار گفتی بابا و پدرت همچین بهت افتخار میکرد که قبل از کلمه ی مامان گفتی بابا  ...که نگو!!!! شما هم دمت گرم همش تا چند روز دکمه ی ریپیت ات روشن بود و بابا  بابا   از دهنت نمی افتاد...

تا اینکه شب چله هم که زیاد حالت خوش نبود هر موقع توی خواب چشم باز کردی با ناله میگفتی مامان  مامان ....

آره دیگه وقتی حالت کوکه بکو بابا

وقتی هم که سر کوک نیستی بگو مامان ابرو

شوخی کردم عزیزم ...مامان به قربونت بره که خودتم میدونی موقع نیاز تنها کسسی که دردت رو میفهمه و ارومت میکنه فقط مامانه

شما هر وقت خواستی بگو مامان..من میگم جانه مامانبغل

البته الان فکر کنم چند روزی دوباره بابا و مامان گفتن هات یادت رفته!!!!متفکرآخه هر چیز تازه ای رو که یاد میگیری تا یکی دو هفته مدام تکرارش میکنی و بعدش دیگه ولش میکنی...!!!

 

خلاصه دخترکم ...ماشالله داری خانومی میشی واسه خودت...هیچی نشده سینه خیز رفتنت هات یادم رفته!!!!چقدر زود میگذره...وقتی فکر میکنم که یه روز این اولین تاتی کردنت هاتم از یادمون میره دلم ناخداگاه تنگ میشه

تو داری بزرگ میشی عروسک من ...

بزرگ شدنت رو از اونجایی میفهمم که دیگه پشت سر بابایی یا کسی که داره از خونمون میره گریه نمیکنی و ریلکس خداحافظی طرف رو میبینی و میخندی...( نمیدونم چرا شما آخرش این بای بای و دس دسی رو یاد نگرفتی!!؟؟؟سوال) به قول عزیز میگی اونا مال نسل قدیم بوده من الان شاهکارهای هوشمندانه  و فانتزی تری از خودم نشون میدمخنده)

قبلا تا من میرفتم ...گلاب به روتون دستشویی که تو راه پله هست...گریه میکردی و ...

الان مثل یه خانومه متشخص بهت میگم محیا دارم میرم جیش الان برمیگردمخجالت

شما هم به ادامه ی کارتونت ادامه میدی یا از پشت در شیشه ای منتظر میشی که من برگردم

ای مامان به فدای درک و فهمت

 

 

 

 

 

 قبل چله توپول موپول شده بودی ماشالله که دوسه روز دوباره اسهال شدی و استفراغ  و لپ های خوشمزه ات آب رفت ...و به قول فاطمه جون بچه مثل کره میمونه زود وا میره و زود هم خودشو میبنده!!!  ایشالله که زودی دوباره توپول موپول شی

میگن این بیماری مسمومیت هم همه گیر شده!!! مواظب نی نی ها باشین ...شاید مال آلودگی باشه

عاشق قابلمه قاشقی و میشه گفت همیشه تو خونه مثل خاله ریزه قاشق به دست میگردیقهقهه

 

 هرچی میخوری حتما تعارف میکنی و به خورد طرف هم میدی...قربونت برم که اینقدر مودب و دست و دلباز هستی

حالا بریم سراغ کارهای روزانه ات...

صبح ها زودتر از من پامیشی تا چشم باز میکنی اول میری سراغ عروسک هات و اسباب بازیهات که دیگه جمع شون نمیکنم !!اونایی که دوس داری و زیا باهاشون بازی میکنی همونجا همیشه کنار رختخوابت به راهه!!!! بعد از اون میای  با ناز و گاهی با حرکات خشونت آمیز بیدارم میکنی

البته من بیدار هستم همیشه ولی خودم رو میزنم به خواب تا شما بیای نازم رو بکشی و بیای بغلم تا بلند شم...

 

راستی مامانها حتما این کره ی هوش رو برای نی نی ها تهیه کنین خییییلی عالیه...من تو کتاب بچه های تیزهوش هم یه همچین وسیله ای رو دیده بودم و کلی گشتم تا پیداش کردم

به نظرم برای سن محیا از الان لازمه...فعلا خودش نمیتونه شکل ها رو پیدا کنه ولی من شکل مورد نظر رو از کره میارم جلوش و محیا قشنگ حالا بع کلی تمرین و تکرار شکلها رو میندازه توش...

 از همه بیشتر عاشق این عروسک کچلت هستی که صبح ها تا چشت بهش میفته میگی

نی نی و میری بغلش میکنی و دیدار صمیمانه...!!!

 

بعد میریم سراغ شبکه ی پویا و کارتون و صبحونه...که سه قاشق سرلاک موز با دوتا بیسکوییت مادر و یه قاشق پودر چهار مغز بهت میدم...( راستی مامانها حساسیت زبان محیا که برفک میگرفت و ابری میشد از سرلاک خرما بود!!! بهش حساسیت داره)

به کارتون خیلی علاقه داری...

 

 

مامانها کارتون ها و سی دی های آموزشی که با شعر باشه میدونین الان کدوم ها بهتره برای محیا که تهیه کنم؟؟ این سی دی های صد افرین شعر و اینا زیاد نداره و فعلا محیا علاقه ای بهشون نشون نمیده ١ ولی عاشق شعر و کارتونه

 

 

بعدشم که شما میری سراغ کارهات که کلی به مامان کمک میکنی...

از طواف چند دور اشپزخونه و خالی کردن کمد ها گرفته ...تا مرتب کردنه اتاقه خودت...که در ادامه به روایت تصویر مشاهده خواهی کرد!!!!!

ای به قربون این دختر خوبم برم که همیشه کمک دست مامان هست و تنهاش نمیذاره ...

 

 

قبلا از جارو برقی میترسیدی...اونقدر تکنیک تصویر سازی ذهنی رو روت اجرا کردم که الان نه تنها نمی ترسی بلکه هر وقت خواستم راش بندازم میای میشینی روش و طوافش میکنی!!!

به این صورت که جارو رو توی یه اتاق دیگه باز میکردم تا صداش بیاد و من پیش شما دست میزدم و میخندیدم..م کم در اتاق رو باز کردم تا صدای جارو قشنگ بیاد و همچنان به پایکوبی و خوشحالی مشغول بودیم که کم کم به صداش عادت کردی و شما هم خندیدی

الان اون تصویر رو تو ذهنت ساختم که با صدای جارو میخندی و پایکوبی میکنی...

عجب مامان روانشناسی هستم من...آفرین به خودماز خود راضیاخه مجرد که بودم کتابهای تکنیک ذهنی و روانشناسی زیاد میخوندم...

 

ببینین اینجا بچه ام رو پای خودش وایستاده...دست  دست  تشویقتشویق

حالا بهش بگین ماشالله ماشالله   چشم نخوری ایشالله

 

 

اتاقتم که دیگه نگو ...تازه یاد گرفتی دستگیره هاش چه جوری باز میشه و الهامه بیچاره تا چش ازت برداره با این صحنه مواجه میشهکلافه

 

 

 

اینجا هم کارت تموم شده و با افتخار داری از اتاقت میای بیرون و ...نگام میکنی و منتظری که ازت قدردانی کنمکلافه

محیابانو : مامانی من دیگه کالم تموم سده...میتونی شما بیای تو !!!بکس کنال میخوام رد شم برم بخوابم خسته سدم

چلا دالی بد نگام میکنی؟ نمیخوای ازم تسکل کنی مامان؟؟!!!عجب دختله قدر نسناسیه این مامانه من...تازه داله ازم عسک میندازه و نگا  میکنه!!!!!ابله

 

تازه کار فقط به مرتب کردن کمد هات نمیرسه...لباسهاتم پهن میکنی!!!!آخ

و میام میبینم کل لباسهای خیست نقش زمین شدن!!!!

مامانی فکر نمیکنی فعلا زوده که بخوای به مامان کمک کنی؟؟؟ دستت درد نکنه ...راضی به زحمتت نیستم به خدا...اینقدر خودتو خسته نکن عزیز  دلم

به قولی: شما جیب ما رو نزن.. پول جیبی دادنت پیش کش.!!!!

 

 

خوشگل نازنینم ...ثمره ی زندگیم...یازده ماهگیت مبارک عزیزکم

بیش از پیش بر تو عاشقم ...

 

***********************************************************

ضمیمه برای اطلاع دوستان:

پدر بزرگ محیا  هم امروز ٨ دی بعد دو هفته بستری شدن و عمل پاش از بیمارستان به سلامتی مرخص شد و اومد خونه و فعلا باید تو استراحت باشه تا ببینیم خدا چی میخواد

از همه ی دوستای گلم  که مرتب جویای حالش بودن و واسش دعا کردن صمیمانه تشکر میکنم

مخصوصا از المیرای عزیز که توی تهران دنبال آمپولی بود که توی تبریز پیدا نمیشد...و کلی به زحمتش انداختم!!!

خدا به داد ملت با این تحریم برسه که یه آمپول برای پای بابام بعد از کلی گشت و گذار  ...

سه و نیم میلیون تموم شد!!!

انگار که دو سه ماه پیش دو میلیون بوده!!!!

ایشالله که همیشه تو همه ی خونه ها سلامتی و خوشی باشه و دیگه هم تو وبلاگ محیا حرفی از ناخوشی و مریضی و دپرسی مامان الهام نباشه. الهی آمین

خدایا توی همه ی خاطرات نی نی هامون حرف از شادی و خنده و خوشی بیار ...

به امید روزهای خوب

قربون همتون

پسندها (1)

نظرات (88)

سعیده مامان آرتین
8 دی 92 14:43
نمیدونم چی بگم محیا جون ماشالا هزار ماشالا خیلی خوب پیشرفت کرده.آفرین به این دخمل گلم(عروس خودمه دیگه)خدا رو شکر که پدربزرگ محیا جون هم ار بیمارستان مرخص شدن ایشالا هز چه زودتر حالشون خوب میشه.راستی الهام جون این کره ی هوش رو از کجا گرفتی منم میخوام
سعیده مامان آرتین
8 دی 92 14:55
ای وای یادم رفت عزیزم 11 ماهگیت مبارک
الناز مامان طاها
8 دی 92 16:08
اول از همه خوشحالم كه بابات خوب شدن،خوبه بازم هستن كسايي كه موقع گرفتاري دست ياري دراز كنن(اجرشون با بانو فاطمه زهرا)،محيا خانم ١١ماهگيت مباركخيلي پست زيبايي بود
الناز مامان مهیار
8 دی 92 17:03
ماشا الله. صدآفرین. چشم بدبه دور .خدانگهدارش . یازده ماهگی مبارکها انشا الله 100 سالگی شو باهم جشن بگیریم الهام جون براش از محصولات خاله ستاره قصه گو بگیر محصولاتش خیلی خوبه تو اینترنی سرچ کنی فروشگاه اینترنتی داره (حسنی نگو یه دسته گل) از همش بهتره
الناز مامان مهیار
8 دی 92 17:07
الهام جون خدا روشکر که بزرگی به خونش برگشت خدا رو شکر که سایه سرتون پناه و نگهبانتون به جاست پدر چیزی دیگست خدا تموم پدرهارو برای ما بچه ها نگهداره
مامان لي لي
8 دی 92 22:06
رفیق روزهای قشنگم! یه هفته از زمستونم رفت.سردت شدخبرم کن تا برات بسوزم... بهانه های دنیا تورو از یادم نمیبره،من تورو تو قلبم دارم نه تو دنیا . . زمستونت پر برف لبت پر خنده باد .
بهار
9 دی 92 0:23
11ماهگیت مبارک عزیزم خوشحال شدم باباییت خوب شده الهی شکر ایشالله همیشه در خوشی و سلامتی
مامان لي لي
9 دی 92 1:13
رفیق روزهای قشنگم! یه هفته از زمستونم رفت.سردت شدخبرم کن تا برات بسوزم... بهانه های دنیا تورو از یادم نمیبره،من تورو تو قلبم دارم نه تو دنیا . . زمستونت پر برف لبت پر خنده باد .
مامان لي لي
9 دی 92 1:14
الهام وقتي ديدم پست جديد رو باز كردي خيلي خوشحال شدم و خيالم راحت شد كه بابا خوبه كه تو سرحال شدي و پست رو تكميل كردي
مامان لي لي
9 دی 92 1:14
الاهي فداي قدمات بشم كه دقيق گذاشتي ٢٧ آذرية برداشتي عسل من
مامان لي لي
9 دی 92 1:20
الاهي من فداي اون بابا و مامان گفتنت بشم چشم بد ازت دور باشه نفسم.....قربون اون صورت ماهت بشم من خاله ايشالله كه ديگه هيچ وقت مريض نشئ عسل طلا......قربون اين خاله ريزه با اون نگاهاش برم منننننننننننهاااااااااااا محيا جونم سرلاك خرما خورده گرميش كرده خواهر كه هم زبونش برفكي شده هم حساسيت شده بود تو فكر كردي مال پوشكِ آجييييييي...... عاشق اين خوابكارياتممممممممم من دربست
مامان لي لي
9 دی 92 1:20
يازده ماهگيت مبارك عرووووووووووووسك من
مامان لي لي
9 دی 92 1:21
خداروصدهزار مرتبه شكر كه بابات از بيمارستان مرخص شد الهام..... انشالله كه هميشه بلا از همه به خصوص تو و عزيزات دور باشه
مامان لي لي
9 دی 92 1:23
الاهي فدات شم من هيچ كاري نكردم خواهر........ انشالله ادم تو خوشي ها بتونِ كمك حال باشه ....... از خدا ميخوام هيچ وقت در يأس و نااميدي و بيماري رو به روتون باز نكنه
مامان لي لي
9 دی 92 1:26
خداروشكر كه پدر عزيزت سلامت از بيمارستان مرخص شد انشالله سايه اش بالآي سرت باشه تا أبد.......... اميدوارم تمام خوشي ها بهتون رو بياره و محيا جونم هميشه زيرسايه ي پرمهر تو و پدرش بزرگ شه.........
مامان لي لي
9 دی 92 1:27
ماها وسيله هاي خداييم خواهر تا بتونيم به همديگه اميد و نيرو بديم ...... من كه در مقابل لطف هايي كه تو به من داشتي هيچه ميبوسمتون..... دوستتون دارم
مامان الی(الهام)
پاسخ
آره خداییش اون شب حد اقل دلخوش شدم برای ساعاتی که تو اونجایی و الان با خبر خوش میای..که اونطوری شد!!! خدا حفظت کنه عزیز من؟؟؟؟؟ من که یادم نمیاد !!! مگه لطفی هم کردم؟!
مامان ستاره
9 دی 92 2:30
یازده ماهگیت مبارک عزیزم .... عروسام همه دارن ماشاالله پیشرفت میکنن... وای الهام جون دلم و با این عکسا آب کردی اگه بدونی چقدر نازش دادم ولی هر چی نگاش می کنم سیر نمیشم ... الهی من قربونش برم که اینقده خوش تیپه ...دلم آب شد براش ... الهی من فدای این نگاه کردناش بشم خیلی ملوسه .... از بابت خبر خوش مرخص شدن باباییت هم خیلی خوشحال شدم خدا رو شکر .... بیل خصوصی کارت دارم
مامان الی(الهام)
پاسخ
وااای ستاره چر ا وبلاگت اونجوری شده؟؟؟ اصلا مطلبی رو نمیاره !!! فقط قالب وبلاگ دیده میشه و بس!!! نتونستم نظر بذارم!!! در مورد اون خصوصی هم ... چرا ناراحت بشم عزیز دلم اتفاقا باعث افتخار هم هست خاله عکسم رو هم تو وب دارم ...ررونمایی مامان الی در عید قربان...ولی نتونستم که واست رمز رو بذارم
مامان کیان
9 دی 92 2:54
قربونت برم قدم برداشتنات مبارک وای مامانی درکت می کنم خیلی خیلی حس خوبیه.آخه کیانم یه 6،7 روزیه 10،11 قدم بر میاره منم جوگیر کی ذوق می کنم و بچم هول میشه و می یفته زمین
مامان الی(الهام)
پاسخ
ااای ول پس قدمهای شما هم مبارک کیان جونم
مامان کیان
9 دی 92 2:55
11ماهگیتم مبارک عشقم اگه بدونی چقده دوست دارم فرشته دوست داشتنی خاله
مامان کیان
9 دی 92 3:01
کیانم دقیق از جارو برقی خیلی می ترسه و من تنهایی نمی تونم جارو کنم آخه میاد تو بغلم از ترسش.تازه تو این چند ماه من یه دستشویی دست حسابی نتونستم برم.انقدر از اینکه برم دست شویی و تنه بمونه می ترسه که نگو.اینجورکه پیش میره آخ منیه مشکلی پیدا می کنم.خانم روانشناش راه حلی دارین؟؟؟
مامان الی(الهام)
پاسخ
گفتم که عزیزم باید برای بچه از چیزی که میترسه همون تکنیک تصوصیر سازی ذهنی رو اجرا کنی... من وقتی میرفتم دستشوییو گریه میکرد ...اونقدر رفتم و از در دستشویی دالی موشه بازی کردم و الکی هی رفتم و اومدم و خندوندمش ...که الان خوشحالم میشه که من برم دستشویی و از اونجا اومدنی پشت هم از در دستتشویی دالی بازی کنیم و بخندیم!!!
مامان کیان
9 دی 92 3:03
عاشق شیطونیای محیا جونم مخصوصا کمد خالی کردنش و کمک های بیشمارش به مامان الهام. خییییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییییییییییلی دوست دارممحیا جونم با اون موهای خوشملت از بابت سلامتی پدرتونم خیلی خیلی خشحال شدم.ایشالا همیشه شادو سر حال باشین
مامانِ عسل
9 دی 92 8:33
مبارک باشه عزیزم هیچ فرقی با مدال طلای المپیک نداره به همون اندازه هم شیرینه هم قشنگ الهام جون عسل هم یه عروسک عین همین که توی بغل محیا جونه داره ولی اگه ببینی به چه روزش انداخته البته عمر عروسکه به 10 سال میرسه ولی وقتی عسلی به دنیا اومد تمیز و نو بود هر غذایی که نخوره میده به این عروسکه... لباساش را در میاره که بشوره و حمومش بده خلاصه شده نی نی عسل
نرگس
9 دی 92 10:57
الهام جون خیلی قشنگ نوشتی و خیلی عکسهای محیا بانو هم عالی بود ..نمیدونم از کدومش بگم اول اینکه خداروشکر بابات حالش خوب شده عزیزم...خداروشکر
نرگس
9 دی 92 11:04
محیا جونم 11 ماهگیت مبارک...دیگه داری ماشاله خانمی میشی هااااااااااا قربون قدمهای کوچولوت برم من عزیزدلم حسابی واسه خودش خاننمی شده محیا کوجولوی ما....حسابی هم کمکهاش قشنگه...به کمکهات ادامه بده خاله..مامانی بهشون احتیاج داره
مهدیه مامان امین
9 دی 92 11:59
الی جون واقعا خوشحالم که حال بابات خوب شده.ایشالا همیشه تنشون سلامت باشه و سایشون رو سرتون. ماشالا به دختر نازمون که واقعا روز به روز بزرگتر و خانمتر میشه. میگم الهام جون چیکار کنیم که این خوشگلها تو کارهای خونه به ما کمک نکنن.آخه امین بیشتر از من به کارهای خونه میرسه و واقعا منو شرمنده خودش میکنه. پرنسس کوچولو 11 ماهگیت مباررک و پیشاپیش تولدت مبارررررررک
مامان ایلیا
9 دی 92 14:40
به به خدا رو شکر که پدر ارجمندتون مرخص شدن ایشالله سایشون سالهای سال صحیح و سالم بالای سرتون باشه و هیچ وقت گذرتون به بیمارستان نیفته یازده ماهگی محیا بانو هم مبارک باشه ماشالله پشت سر هم داره پله های پیشرفت رو طی می کنه و مامان جونش هم ذوق زده می شه از این همه پیشرفت مامانی واسه محیا گلی اسفند دود کن
MAMANE MAHYA
9 دی 92 18:59
سلام عزیزم انشالاه همه جا خوشی وشادی باشه مریضی از همه دور بشه. من واسه محیا سی دی خاله نسرین و خاله ستاره میخرم خیلی دوست داره البته الان واسش تکراری شده در ضمن خاله چه عکسای نازی گرفتی خیلی نازیا خدا حفظت کنه
ayhan
9 دی 92 20:17
آفرین به محیاجون خوشگلمون
عاطفه مامان الای
9 دی 92 22:06
الهام جان الهی که هرچه زودتر حال بابت خوب بشه وشما خیالت راحت باشه دخترت هم که شیطون شده حالا ببین ما چی کشیدیم از دست ریخت وپاشای دخترمون که هنوز هم تمومی نداره که بیشتر هم شده
مامان لي لي
10 دی 92 2:57
سلام خواهري كجايي نيستي؟؟ محيا چه طوره؟؟
مامان لي لي
10 دی 92 17:18
خواهري سي دي هاي خاله نسترن و ني نئ ناز رو براي محيا بگير خيلي باحالن و عالييييييييييي
مامان الی(الهام)
پاسخ
اینترنتی بخرم یا از کلوپ؟؟؟ سیدی خاله ستاره هم دوستان گفتن...اون چطوره ؟ اطلاع داری؟ یعنی کدومشون بهتره بخرم؟
مامان ستیانفس
10 دی 92 20:05
به به سلام خوشتیپ خاله تاتی تاتی کردنت مبارک عزیزززززززززززززززززززززمان شالله قدمهای پر موفقیت رو یکی یکی پشت سرهم به سلامت برداری نفســــــــــی خاله فدای اون خنده های قشنگتدوستت دارم
اعظم
10 دی 92 21:38
سلام الهام جونم.من یه دو روزی بود نمیتونستم نی نی وبلاگ رو باز کنم عزیزم محیا جونم مبارک باشه خاله ای راه رفتنت .هزار ماشاا.. به این همه پیشرفت.همیشه موفق باشی عزیزم راستی خداروشکر پدر تون بهتر شدن .همشه سلامت باشن
اعظم
10 دی 92 21:38
الهام جونم آفرین به این همه سلیقه واضعا اتاق محیا جون با ذوق و سلیقه چیدی .چقد رنگهای شاد و زیبا کلی کیف کردم
اعظم
10 دی 92 21:39
عکس های محیا جون ماشا.. خیلی ناز بودن همه .دختر ناز و خوشگل هیچ وقت نبینمت خاله جون مریض بشی دوباره همیشه شاد بمون گل من و سالم تا همیشه تپلی ببینیمت
مامان لي لي
11 دی 92 2:13
دلم تنگ است...
پرواز ميخواهم؛ 
تا كجايش را نميدانم؟ 
از زمين بيزارم...
مامان لي لي
11 دی 92 5:14
خواهر من سي دي هاي خاله نسترن و نئ نئ ناز رو واسه ي اوايي از شهر كتاب خريدم ........ خيلي هم اوايي استقبال كرد از سي دي هاي خاله ستاره نشنيدم دروغ چرا
خاله فریبا
11 دی 92 11:11
وای دخمل نازی مامانی خدا حفظش کنه مرسی که به ما سر زدین من شما رو با اجازه لینک کردم. امید وارم این دوستی پایدار باشه
بهار
11 دی 92 11:40
عزیزم 11 ماهگیت مبارک ماشالله برا خودت خانومی شدی
مامان ستاره
11 دی 92 13:24
واقعا ؟؟؟؟؟؟ ولی دوستا ی دیگه اومدن عزیزم ... ولی فقط به خاط تو تم رو عوض می کنم تا ببینم خوب میشه یا نه .... بهم بگو تونستی باز کنی یا نه .... تا بدونم
مامان لي لي
11 دی 92 16:40
سلام عليكم به به چه برفي ديشبم ديدم ها اما شبيه مرده ي متحرك بودم خوابم برد خواهر نتونستم كامنت بزارم عزيزمييييييييييي با اون نگاهت الاهي من فدات شم
مامان لي لي
11 دی 92 16:43
داداشم كه همون جوريِ خواهر مدام داريم پانسمان عوض ميكنيم.......... ديشب أمام رضا طلبيده بودش با دوستش با اتوبوس رفتن مشهد و ساعت يك ظهر رسيده بودن اس داد
مامان لي لي
11 دی 92 16:44
بابا چه طوره الهام؟؟ عشق من چه طوره؟؟ حسابي ماچ مالي كن
مامان لي لي
11 دی 92 18:58
برف سنگین زمستون همه چی رو کرده پنهون ادمای شهر برفی خوابیدن تو خونه هاشون .... اولین برفتون پر از شادی
محیا2بهمن
11 دی 92 23:03
یازده ماهگیت مبارک عسل خاله ایشاا... تولد دوتامحیا دوبهمنی رو جشن بگیریم چقدر دخترمون پیشرفت کرده ماشاا... چقدر زود راه افتاده محیای من که تازه داره مرحله تاتیماسیون رو به کمک ما میگذرونه خیلی تمایلی به راه رفتن نداره راستی محیا منم خیلی از جارو برقی میترسه ممنون که این تکنیک رو بهم یاد دادی ضمناً خداروشکر که بابایی هم از بیمارستان مرخص شد. دست لی لی خودمون هم درد نکنه که باعث خیر شد.
مامان ستاره
12 دی 92 0:05
برو خصوصی عزیزم
مامان ستاره
12 دی 92 0:32
برو خصوصی
مامان لي لي
12 دی 92 2:45
شادیهایم هدیه به تو..........،کم بودنش را برمن خرده نگیر......اين تمام سهم من از دنياست..........
خاله سمیرا
12 دی 92 11:34
11 ماهگیت مبارک عسل خاله البته با تاخیر با اون قدم های کوچیکت هم ایشالا که همیشه خوش قدم باشی. الهام جون خدارو شکر که بابایی هم به سلامتی از بیمارستان مرخص شدند. خانوم عکاس باشی چه عکس هنری گرفتی از نگاه نازنینم به برف...
مامان الی(الهام)
پاسخ
ممنون خاله ما اینیم دیگه
مامان حلما
12 دی 92 12:49
سلام مبارک باشه شیطونک خاله.خوش به حالتون تو شهری زندگی میکنید که زمستونا از برف سفید پوشه امیدوارم زندگیت همیشه مثل برف سپید باشه وهیچ وقت سیاهی و غم توش نیاد راستی مامانی چیزی تا تولد پرنسس نمونده ما هم کیک و شیرینی تولد میخوایم چه طور بیایم بخوریم؟؟
مامان ستیانفس
12 دی 92 15:53
ای جوووووووووووووووونمچه نگاه زیباییفدات بشم عسلم
الناز مامان مهیار
12 دی 92 16:02
به به چه برف قشنگی به به چه دختر قشنگی خاله فدای نگاه قشنگت بشم
نرگس
12 دی 92 16:11
محیای خاله انشاله روزهای سرد زمستونیت پر از گرمای مهر باشه
الهام مامان یسنا
12 دی 92 17:36
ماشالله محیا جونم حسابی با پیشرفت هات مامانی رو غافلگیر کردی. الهام جون ایستادن و راه افتادن محیا جونم مبارک انشالله قدمهاش استوار و محکم باشه توی همه مراحل زندگی موفق باشه. عکساش و شیطونیاش هم که دیگه خیلی بامزه است خدا حفظش کنه خوشگل خانوم رو.
مهسا مامان نورا
12 دی 92 18:58
سلام الهام جون ببخشید که دیر سر زدم به خدا درگر مریضی نورا بورم چه خبر گل دخترمون خوبه 11ماهگیش مبارک قشنگم چه عسلی شده چه شیطون شده اتاقش رو ببن فدا ی اون عکس آخرت خوش تیپ نازم میگم مامانی به ما هم رمز میدی؟
سعیده مامان آرتین
12 دی 92 21:37
@...............@..........@............@@@@@..........@ @@..........@@......@.....@......@..........@......@....@ @.@........@.@....@.........@....@..........@....@........@ @..@......@..@....@@@@@......@@@@@....@@@@@ @...@....@...@....@.........@................@....@.........@ @....@..@....@....@.........@................@....@.........@ @.....@@.....@....@.........@................@....@.........@ @......@.......@....@.........@................@....@.........@
مامان آوا
12 دی 92 23:44
آرزویم این است : نتراود اشک از چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را میخواهد و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد...
مامان آوا
12 دی 92 23:44
پیشاپیش تولد محیا جونم مبارک باشه
مامان آوا
13 دی 92 0:13
سلام مامانی گل وناز محیا جونم عجب از شما عزیزم شما چطورین؟خوبی؟محیا عزیزم چطوره؟ از توی کامنتها متوجه شدم که پدر عزیزتون ناخوش احوال بوده؟انشالله بلاش دوره وبه زودی خوب بشه؟بیماریش چی بوده عزیزم؟ محیای گلم هم که انشالله بزودی وارد 2سالگی میشه ببوسش میبوسمتون
مادر منتظر
13 دی 92 0:14
خدایا؛ تو را به مناسبتهای عزیز این ماه گرامی قسم می‌دهیم ؛ این ماه را بر تمام شیعیان جهان ، مبارک و پر خیر و برکت قرار بده ، و در ظهور ارباب و مولای ما ؛ امام زمان(عج) تعجیل بفرما ، و به ما توفیق بهره بردن از فضایل این ماه عنایت فرما ، و تمام مریضها را به حرمت این ماه شفا بده ، و مشکلات و گرفتاری تمام شیعیان را برطرف بفرما. آمین ربّ العالمین. حلول ماه ربیع الاول مبارک . سلام دوست خوب و نازنینم شنبه روز زایمان منه مهربونم , برای سلامتی فاطمه جونیم و اینکه زایمان راحتی داشته باشم دعا کن عزیزم , اگه بدی از من دیدی حلالم کن دوست خوب و مهربونم . (مشخص شدن تاریخ زایمانم و یک سورپرایز برای دوستانم ) اسم پست جدیدمه گلم .
مامان الی(الهام)
پاسخ
ممنو از دعاهای قشنگت عزیزم ایشالله به سلامتی فارغ شی و زودی عکس نینی نازت رو بذاری تا ذوق کنیم تو رو خدا برا ما هم دعا کن...خیلی نیاز دارم
مامان آوا
13 دی 92 0:16
واقعا تصمیم سختی بود ولی نمیدونم اونقق استرس دارم که نگووووووووووو
مامان لي لي
13 دی 92 6:22
ما را از کودکی؛ به جدایی ها عادت داده اند؛ همان جایی که روی تخته سیاهمان نوشتند : خوب ها / بدها تو خوب ترينييييييييييييييي براي من
مامان لي لي
13 دی 92 6:26
سلام خواهري خوبي؟؟ محيا جونيم خوبه؟؟ بابا بهتره انشالله ؟؟ ببوس گل دخترم و
مامان لي لي
13 دی 92 6:30
سلام خوبي خواهري،..... محيا جونم چه طوره؟؟؟؟ حسابي ببوسش بابا بهتر شدن انشالله
مامان الی(الهام)
پاسخ
سلام عزیزم خوبیم خدا رو شکر بابا هم بهتر شده میتونه راه بره ولی همیشه باید دارو بخوره و تحت نظر باشه
مامان لي لي
13 دی 92 16:44
قبلي رو تأييد نكن اوا جيغ زد خصوصي نزدم اشتباهي
مامان لي لي
13 دی 92 16:50
خداروشكر كه بابا بهتر شدن....... انشالله هميشه بلا ازتون دور باشه.....................
اعظم
13 دی 92 20:15
چه برفی اومده اونجا الهام جون .من به جای شما سردم شد با دیدن عکس محیا جونم با چه تعجبی نگاه میکنه .الهی فدای چشمای نازش
مامان لي لي
13 دی 92 21:15
براي محياااااااااااااااااااا جونم
الهه
14 دی 92 3:43
سلام. یازده ماهگی و راه رفتن و همه پیشرفتهای خانوم کوچولو مبارک باشه. خسته نباشی مامان مهربان و پر تلاشش
نرگس
14 دی 92 14:32
الهام جون خوبی؟ محیای بانو چطوره؟ بابا بهتره؟ الهام زایمانت طبیعی بود یا سزارین؟ نمیدونم این روزهای اخری چیکار کنم
مامان الی(الهام)
پاسخ
خوبیم عزیزم ممنون ...شما چه خبرا؟ سزارین بود عزیز...خیلی هم عمل ام بد بود ...فکر کن بعد بیست روز تازه میتونستم کم کم راه برم هیچی عزیزم فقط مواظب خودت باش ..استرس به خودت نده و تا میتونی بخور تا نی نی مون توپول موپول شه.. من چون قصد داشتم طبیعی زایمان کنم ماه آخر نخوردم که بچه زیاد بزرگ نشه!!!! ولی طبیعی نشد و سزارین بود و محیا هم 3 کیلو و 200 گرم بود عکسش رو که تو پست های اول دیدی؟؟
مامان اهورا (نرگس)
14 دی 92 18:42
ماشالله به این دخمل فعال و باهوش... خدا رو شکر که بابا هم از بیمارستان مرخص شدن...
مامان لي لي
15 دی 92 6:25
حرفاي دلم راهيچ وقت هيچکس نفهميد، شايدروزي مورچه هافهميدند! روزي ک گلويم را ب تاراج ميبرند...
مامان الی(الهام)
پاسخ
خدا نکنه عزیزم یاد این شعر شریعتی افتادم... نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمیخواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد ساخت؟ ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش واو یکریز وپی درپی دم گرم وچموشش رادر گلویم سخت بفشارد وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند هردم سکوت مرگبارم را
جانم مادر
15 دی 92 13:55
عزیزم ممنون از اینکه اومدی.قربونش برم محیا گلی خیلی ناز شده هزار ماشاالله.یازده ماهگیش مبارک باشه.راه رفتنش هم مبارک.واقعا آدم وقتی بچه اش راه می ره خیلی ذوق می کنهد و خوشحال میشه.خوشحالم که پدربزرگشون هم حالش خوب شده خدا رو شکردختر شیرین زبون خوش خنده دوستت دارم.
مامان الی(الهام)
پاسخ
آره عزیزم لحظه های خیلی شیرینیه ... ممنونم خانومی
مامان کیان
15 دی 92 14:45
بازم اومدم ببینمت دلم واسه روی ماهت تند تند تنگ میشه.قربونت برم که دیدن عکسات کلی انرژی بهم میدی مامان جون مرسی از راهنماییات گلم
مامان الی(الهام)
پاسخ
قربون مهربونیت خاله ببوس شاخ شمشاد منو
مامان لي لي
15 دی 92 19:46
'بعضی وقتها به خودم میگم: هرچقدر دلت میخواد سخت بگیر زندگی! هرچقدر دوست داری اذیّت کن دنیا! من یکی رو دارم که میاد و همه این سختیها و اذیّت ها رو تموم میکنه، یکی که آرامش و دوستی رو همه جا جاری میکنه، فقط ایکاش تا اونروز من باشم و ببینم روی ماهش رو.'........ دوستت دارم دوست خوب و عزيزم
مامان الی(الهام)
پاسخ
آره به خدا منم به همین دلخوشم کاش باشیم اون روز...
مامان لي لي
15 دی 92 21:39
سلام عزيزم خوبي ،؟؟؟؟ محيا جونم خوبه؟؟؟؟ حسابي ببوسش
مامان لي لي
15 دی 92 21:40
عزيزم مرسي كه به فكر اوايي امروز اومدن سر پله هاي طبقه مارو حفاظ جوش دادن خواهر
مامان الی(الهام)
پاسخ
جدی؟ خیلی خوبه خیالم راحت شد
مامان لي لي
15 دی 92 23:02
آب ما سردهههههههه
مامان الی(الهام)
پاسخ
وا چرا؟؟؟!!! الان یعنی موندین تو حموم؟؟؟ عایا؟؟؟؟
مامان لي لي
15 دی 92 23:04
اره خواهر اومدن نرده جوش دادن پنجاه سانت ارتفاعشِ.............. منتظر اون متن هستم تو پستي كه ميزاري عكس محيا جونمم بزار تا قورتش بدم
مامان محیا
15 دی 92 23:48
آفرین به محیاجونی که سریع راه رفتنو یاد گرفتکره ی هوش هم چیز خوبیه البته محیا از مدل کوبه ی هوش رو داشت مثل همون کره ی هوشه فقط کروی نیست.چ اتاقی درست کرده این وروجکحالا همچین من تعجب کردم که خبال میکنم دخملی خودم خیلی منظممهدلم میخواد الان خونمونو مشاهده کنی
مامان محیا
15 دی 92 23:49
11 ماهگیت هم مبارکانشالله یه ماه دیگه یک ساله میشی
مهدیه مامان امین
16 دی 92 0:27
واااااااااااااای الی جون چی شده نگرانت شدم. آخه سابقه نداشته چند روز بگذره و پست جدید نگذاری.
مامان الی(الهام)
پاسخ
باشه مهدیه خانوم به هم میرسیم.... داری مسخره ام میکنی؟؟؟
مرضیه
16 دی 92 9:18
سلام الهام جون خوبی محیا گلی چطوره؟؟؟؟؟؟؟ انشالا همیشه خوب و سالم کنار هم زندگی کنین ماشالا خیلی ناز شده خدا حفظش کنه اگه کارتون خیلی دوست داره سعی کن magic english رو واسش دانلود کنی هم کارتونه هم انگلیسی یه کم یاد میگیره انشالا خوشش بیاد راستی من از ماهه دیگه باید برم سرکار محیا رو هم از اول دی میبرم مهد الهی بمیرم میخام عادت کنه اذیت نشه خودم هم میشم بیرون تا اگه بی تابی کرد بهش سر بزنم خیلی واسمون دعا کن محیا رو هم ببووووووس
مامان الی(الهام)
پاسخ
خیلی ممنون مرسی از راهنماییت ایشالله که زودی عادت کنه و مشگلی پیش نیاد کارت چی هست عزیز؟؟
بابایی دخمل بلا
16 دی 92 10:55
خانم فاطمه تشریف فرما شدن
مامان محیا
23 دی 92 1:16
حالا چرا توی پست های جدید نظر بدهید رو برداشتی
مامان الی(الهام)
پاسخ
واسه اینکه ادامه ی پیک نیک هست و ملت بیکار نیستن که هی برای پیک نیک محیا نظر مظر بذارن و قربون صدقه اش برن!!!!!! یه همچین آدم موقعیت شناسی هستم من
مامان محیا
23 دی 92 1:18
چ پیک نیک زمستونییییییییییییالهی من قربون اون نگاهت برم که ازش شیطونی میباره
مامان الی(الهام)
پاسخ
آره به خدا میبینی؟؟؟؟ باباشم میگه ....اصلا شیطنت از کل هیکلش از دور مشهوده ماشالله
مامان محیا
23 دی 92 1:19
حالا اولشه که بدغذا باشه دخملی من وقتی سن محیاجون بود توی کوچه راه میبردمش بهش غذا میدادم.تویخونمون هم که راه میرفتم وبهش غذا میدادم ولش کن بهتره نگم
مامان الی(الهام)
پاسخ
جدی میگی؟؟؟؟الان چطور؟؟؟یعنی جای امیدواری هست؟!!!عااااایا؟؟؟
مامان محیا
23 دی 92 7:45
اره عزیزم جای امیدواریه از روزی که از شیر گرفتمش غذلخوردنش بهتر شده فقط توروخدا به حرف افرادی که میگن بزار خودش غذا بخوره گوش ندهدنبالش برو در اولین فرصت بچپون تو دهنشبزار به خوردن عادت کنه
مامان الی(الهام)
پاسخ
راست میگی؟ اتفاقا آره خیلی ها میگن به زور بهش غذا نده!!!!!!!! باشه