عزیزم چندتا از تصویر های کتاب بازی با انگشت ها را گذاشتم...
و اینم دو نمونه از شعرهای بازی با انگشت ها را
مثلا داستان همون جوجه ها اینجوریه که دست بچه را میگیری و میگی چندتا مرغ و خروس بودن که کف یه دست زندگی میکردن
بعد انگشت ها را میگیری و میگی
اولی بیدار شد و جیک جیکا کرد
دومی خوابش میومد لالا کرد
سومی قوقولی قوقو صدا کرد
چهارمی گفت مرغم و قدقدا کرد
انگشت شصت گفت هههههه روباهم وای دهنم آب افتاد کاش همه را می بردم.... یکی یکی میخوردم...
یا داستان پنج تا موش... بازم مثل قبل دست بچه را میگیری و ادامه میدی
اولی گفت واااای داره بارون میاد
دومی گفت شرشر ناودون میاد
سومی گفت چتر نداریم بریم بیرون تر میشیم
چهارمی گفت کوچیک و کوچیکتر میشیم
انگشت شصت گفت نه نمیریم، روی سرمون چتر میگیریم، دست را با هم بچرخونیم تا زیر باران نمونیم.
بعد هم دست بچه را حالات چتر بر میگردونیم
این کتاب یه گربه و پنج تا موش یه خورده طولانی تره.
دوست جونی گل خودم سلام
مرسی عزیزم از محبتت
راستش حجم کامنت ها انقدر زیادِ که هنوز نرسیدم به جاهایی که کامت هات باشه از آخر شروع کردم و تا الان از وقتی اومدم تونستم 16 صفحه از کامنت هام رو بخونم و کلی دیگش مونده
مرسی که نگران من و برسام بودی
خدا رو شکر خدا کمکم کرد و همه چی به خیر گذشت
وای خدا دخملی هزار ماشالله چقدر بزرگ شده
ماشالله واسه خودش خانومی شده محیا عسلی؛خدا حفظش کنه
دوست خوب و عزیزم نمیدونی چقدر خوشحال شدم کامنتت رو دیدم
بازم ازت ممنونم هم برای کامنت هایی که قبلا دادی و هنوز نرسیدم به جایی که چشمم بهشون روشن بشه هم واسه اینکه به یاد من و برسام بودی
خدا به دل مامانم نگاه کرد و مشکلم حل شد و البته به دل و دعای خیر شما مامانای مهربون
وگرنه من واقعا بازنده ی بازی بودم و اگه خدا ورق رو بر نمیگردوند فنا شده بودم......................بگذریم
مهم اینه که الان هستم و خدا رو شکر محکم تر و مقاوم تر از قبل و با اعتماد به نفس بیشتر و دیگه از هیچکس ترسی ندارم چون خدا جوری برگ برنده رو داد دستم که اونا الان از من و مدارکی که ازشون دارم میترسن
به این میگن قدرت خدا و لطف بی پایانش
روی ماه محیا عسلی رو ببوس و به محیا عسلی بگو روی ماه شما دوست گلم رو از طرف من ببوسه
دلم براتون خیلی تنگ شده بود و الان که عکسای ناز دخملی رو دیدم کلی کیف کردم
راستی اگه تونستی رمز پست کلی عکس و ... رو بهم بدی خوشحال میشم
دوستتون داریم؛هم من هم برسام عسلی
مردی بر همسر خود در آشپزخانه وارد شد و از او پرسید :
کدام یک از فرزندان خود را بیش از دیگر فرزندانت دوست داری ؟
همسر او گفت : همه آنها را بزرگشان و کوچکشان ،
دختر و پسر همه یکسانند و همه را به یک اندازه دوست دارم ,
شوهر گفت : چگونه دل تو برای آنها همه جا دارد ؟
همسر جواب داد :
این خلقت خداست که مادر , دلش برای همه فرزندان خود وسعت دارد ,
مرد لبخندی زد و گفت :
اکنون شاید بتوانی بفهمی که چگونه دل مرد برای چهار زن همزمان وسعت دارد !
خدایش بیامرزد , روش والایی در قانع کردن داشت ،
لاکن موقعیتش در آشپزخانه غلط بود ....
مراسم آن تازه در گذشته صبح و بعد از ظهر فردا برگذار می شود !
والا عزیزم در مورد سی دی خیلی اطلاعاتی ندارم فقط بگم تا زیر 3 سالگی بهترین زمانه برای یادگیری زبان دوم به صورت زمان مادری یعنی بچه فقط بشنوه چه موسیقی چه کارتون و ... پیشنهاد میدم کارتون peppa pig رو از اینترنت دانلود کنی و براش بذاری عااالیه خیلی باحاله کارتونش واسه زبان خودتونم خوبه
من از عمق وجود خود ، خدایم را صدا کردم ,
نمیدانم چه میخواهی ،
ولی امروز برای تو ، برای رفع غم هایت ,
برای قلب زیبایت ، برای آرزوهایت ،
به درگاهش دعا کردم
و میدانم خدا از آرزوهایت خبر دارد ،
یقین دارم دعاهایم اثر دارد . . .
--------------------------------------------------------------------------
دستهای من دخیل دل پاکت ...
مرا در این شبهای عزیز , نه به بهای لیاقت ، بلکه به رسم رفاقت , اول حلال و بعد هم دعا کن ,
وخدا کند که بدانی چقدر محتاج است ، نگاه خسته ی من بر دعای دستانت ,
التماس دعا عزیز دلم ...