پایتخت گردی و برف بازی زودتر از موعد....!!!
پنج روزی که تهرات خونه خاله ام بودیم به شما که خیلی خوش گذشت ماشالله وبا محمد پسر خاله ام جور شده بودی و وقتی میدیدیش قه قهه میزدی ...
خلاصه خوشبخت شی ایشالله عزیزم که اذیتم نکردی و ملاحظه مون رو کردی
تو خونه اصلا نمیخوابیدی و همش دنبال بازی با محمد بودی اما تا میرفتیم بیرون همش لالا بودی
که تو عکسها هم مشهوده و فقط تو کالسکه ازت عکس داریم!!!!!
فکر کن تو ماشین و گردش همش میخوابیدی و ما خسته وکوفته آخر شب میخواستیم بیایم بخوابیم که تازه شما خانوم بازیت میگرفت و خنده وشیطونی که خواب از سر همه میروند و خاله هم که همش قربون وصدقه ات میرفت و خلاصه کلی عاشق پیشه دور وبرت جمع بود و به شما هم بد نگذشت...
خدا رو شکر
تاسوعا و عاشورا که همش ماشالله نذری میخوردیم و نعمت فرااااوووووووون
جمعه رفتیم تلکابین و شنبه هم بازار و کلی واسه شما خرید کردیم
از قبیل لباسهای مخصوص یلدا و بافت خوشگل قهوه ای با ساپرت و چندتا خرت وپرت دیگه
حالا شکر که همه ی مغازه ها باز نبود و الا خرجم میرفت بالا ...
شب تاسوعا که روز دنبال هیت و عزاداری بودیم و شبش شمع روشن کردن تو خونه برگزار شد
از هیئت ها و عزاداریها فیلم گرفتم و واسه همین زیاد عکس جالب ندارم!
محیا در حال تماشای هیئت که بعد از مدت کمی تو اون سر وصدای محکم طبل و ... خواب شیرین رو ترجیح داد!!!
پارک ونک هم که با اون فضای پاییزی منظره اش دیدنی بود...
محیا در پارک آب وآتش
پایین آب و آتش هم که چند بار رفتیم ایندفعه یه گلخونه باز کرده بود که عالی بود ...
جمعه هم که به پیشنهاد آقا بهروز که دستش درد نکنه با تلکابین رفتیم کوهستاهای برفی تهران که گویی با ماشین زمان رفته باشیم زمستان خییییلی عاااااااالی بود
توی اون برف و یخبندان جالبه که هواش خیلی هم سرد نبود و گویی هوا بهاری بود
بعضی ها میگفتن ارتفاع بالا بای شما ضرر داره و آخر سر هم یه دختر دانشجو گفت که اتفاقا هوای کوهستام وارتفاعات گلبولهای قرمز نی نی ها رو زیاد میکنه و باعث میشه کم خونی نگیرن...مخصوصا اگه چهل روز اول زندگی نی نی رو بیارن کوه خیلی مفیده!! که برام جالب بود و گفتم تا همه استفاده کنن
و چون اون بالا شما کوچکترین فرد بودی که به چشم میخوردی نظر همه بهت جلب میشد و سه تا مرد کره ای هم از این دست افرادی بودند که ذکر شد!!!! بهت ایما واشاره میدادن و میومدن پیشت ...
خاله که مسلط به زبان بود بهشون خوش آمد گفت و داشت از شهر تبریز واسشون تبلیغات میکرد اونها هم گفتن دفعه ی سوم هست که میان تهران وتبریز رو ندیدن....
اما بیچاره ها تا خواستند لب به سخن بگشایند و نازت کنند شما ترسیدی و زدی زیر گریه اونم چه گریه ای !!!!در عکس مشهود است
قربونت برم که فهمیدی به زبان مادر زادیت حرف نمیزنن
تو یه جایی که من میخواستم از محیا عکس بندازم یکی از این مردهای کره ای پرید تو عکس و شما تا برگشتی و دیدیش دوباره گررررریه وترررررس!!! و همه مرده بودیم از خنده
آخه فدات شم من موندم از کجا قیافه ی خارجی رو هم تشخیص میدی؟؟؟آخه مردم دیگه که باهات حرف میزدند و نازت میکردند باهاشون مشگلی نداشتی..
میگم بچه های این دور و زمونه عجب سنسورهای حساسی دارن به خدا !! ماشااااالله
اینم از کافی شاپ و نمازخونه ی بالای کوه
محیا و عکسهای توی ماشین هم در ادامه ی مطلب
تو ماشین هم که یا با آهنگ ملودی آروم میشدی و یا با سر پا وایستادن کف ماشین وبازی با موبایل ...!!!
فدای دندونهای خوشگل وخرگوشیت بره مامان الی
پشه ها هم که حسابی تو تهران ازمون استقبال کردند و از خوشمزه گی من و شما سو استفاده!!!چون هیشکی رو نمیخوردند و ولی من و شما هر روز صبح به جای نیش ها رو سر و صورتمون اضافه میشد