اندر احوالات دومین سرماخوردگی محیا اما از نوع بدترینش
محیای من من وبابایی وشما این روزها داریم روزهای سختی رو میگذرونیم...
شب یکشنبه که به خاطر تب و سرماخوردگی و اسهال واستفراغ بردیمت دکتر... و گفت از این مریضی های ویروسی گرفتی که باید دوره اش هم بگذره...واااااای خداای من . خودت کمکش کن
ولی دیشب...
خدا برای هیچ کس این بلا ها نیاره
دیروز از صبح بی قرار بودی ولی تو بغل من البته فقط وقتی راه میرفتم آروم میشدی و شبها هم فقط روی پاهام کمی میتونستی بخوابی جوری که صبح پاهام انگار بی حس شده بودند...
اما دیروز از عصر نمیدونم چت شده بود که داشتی از گریه جیغ میکشیدی زنگ زدم اداره ی بابات حدود ساعت 5و گفتم زود خودتو برسون خونه...
اونم طفلی وسط راه زنگ زد که بنزین تموم کرده ودیر میرسه
کمی با راه رفتن آرومت کردم واما دوباره گریه هایی که تا حالا ازت ندیده بودم دلم کباب میشد فدات بشه مامان دردت به جونم نمیدونم کجات درد میکرد اما همش دستت رو گوشت بود بابایی حدود شش و نیم رسید خونه و تا تو رو با چشمهای پر از اشک وبی حال دید حالش گرفته شد واشک تو چشاش جمع شد وبه زور خودشو نگه داشت که گریه نکنه. آخه هر روز تا میدیدیش میخندیدی و می پریدی بغلش اما دیروز حال نداشتی و اعتنایی بهش نکردی!!!!!!!
کمی نگه ات داشت تا من خونه ی درب وداغونمون رو که حتی از جشن دندونی وسایل هام وسط آشپزخونه بود جمع کنم!!!!!!!!!!دست تنهایی خیلی سخته مامان
اینجاست که ته دل آدم یه صدایی میگه : کجایی خواهر نداشته ام؟به دادم برس...
خلاصه بابایی با ترفندهای نگه داشتنش کمی آرومت کرد واما دوباره جیغ و گریه های شدید واشک های بارونی...
ساعت 11 شب بود سریع رسوندیمت بیمارستان فرمایان...
وای خدای من !!!!!!!چقدر بچه ی مریض اونجا بود که خیلی هاشون مشگل شما رو داشتن
ولی چون شب بود همه ی دانشجوهای پزشکی مشغول کار بودند واصلا آدم رو تحویل نمی گرفتند ...یه لحظه حس کردم خدای ناکرده زمان جنگه که همه به یه طرفی می پرن وهیشکی هم جوابگوی آدم نیست...
دو تا از دانشجوها گوشت رو معاینه کردند وشما هم که جیییییییییییییییییییغ...
آخرش چی گفتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتن خانوم این تب داره!!!!!!!
گفتم خسته نباشین اینو که خودم میدونستم
گفتن بستری کنین استامینوفن بدیم تب اش بیاد پایین!!!!!!!!!!!
من عصبی شدم وگفتم نمیخواد یه چیزی برا گوشش بنویس ما بریم
دانشجوی مزخرف که حس میکرد تو اروپا تخصص گرفته چنان با غرور وافاده گفت نمینویسم !
باید خودتون کتبی رضایت بدین که میخواین ببرینش خونه!
با عصبانیت پرونده رو گرفتم و اثر انگشت زدم که تب بچه ام رو خودم میدونم چیکار کنم.....
و از خدا بی خبر یه شربت آنتی بیوتیک نوشت واومدیم.
اخه اونجا همه ی بچه هایی که به خاطر تب بستری بودن بابا مامانشون داشتن پاشویش میکردن ویه سرم بهشون وصل بود...
منم که دلم نمیخواست بهت سرم بزنیم (که البته مطمین بودم خودتم عمرا اجازه میدادی! چون همش داشتی به خودت میپیچیدی)
فکر کن واسه یه معاینه ساعت 4 نصف شب رسیدیم خونه!!!!!!!!!!
میگم انگار زمان جنگ بود همش باید میدویییدی دنبال یه دکتر ....
اومدیم خونه(که بماند علیرضا واسه برخورد تندم با اون دانشجوی عوضی باهام بحث ودعوا کرد)
و منم حوصله نداشتم ه فلسفه ی حس مادری که براش قابل درک نبود رو باز کنم
و تو یک کلام اگه بخوام بگم...بهش فهموندم که لطفااااااااا خاموووووش!!!!!!و قضیه رو کش دار نکردم
که اگه میخواستم کش بدم تلافی اون بی احساس ها رو سر علیرضای بیچاره در می آوردم
توی خونه تا رسیدیم عرق نعنا وشاسترن رو با نبات داغ کردم ودادم خوردی و پاشویت میکردیم
طفلی باباتم پا به پای من داشت دورت میچرخید ...و دیدم تکیه به دیوار خوابش برد
از ترس اینکه پاشی دوباره جیغ بنفش بکشی وبابای بیچارت رو که ساعت هفت ونیم باید میرفت اداره رو بیدار کنی تا صبح روی پاهام تابت دادم تا تونستی بخوابی وبازهم بی حس شدن پاهام!!
الانم که صبح شده ودارم رو نی نی لای لای تابت میدم وبا دست دیگم تایپ میکنم
خیلی بی حالی مامان
تب هم که امون نمیده
اسهال و استفراغ که نگو
دختر خوشگل من با مریض دیدن تو حال من از تو خبهتر نیست اما سعی میکنم دلشوره وناراحتی ام رو بهت انتقال ندم وهمش دارم بهت لبخند میزنم وسعی میکنم بهت انرژی مثبت بدم ...
دو ثانیه هم بدون من یه جا بند نمیشی
مامان فدات قوت هم نداری که دنبالم بیای وهمش تو بغلمی یا تو نی نی لای لای باید تابت بدم تا کمی بین رویا وخواب به هوش بری واما زود زود بیدار میشی و نااااله!
خدای به حق این ماه به حق شاهزاده علی اصغر نذار این فرشته های بی زبون اذیت بشن
پری روز زودی گذاشتمت پیش باباجوون و رفتم برات لباس سبز محرم گرفتم از خدا میخوام معجزه ای بکنه تا جمعه خوب خوب شی و با این لباس که فقط به عشق امام حسین واست خریدم ببرمت مجلس حضرت علی اضغر و برای نی نی ها هم کیک نذر میکنم که همونجا پخش کنیم
ایشااااااااااااااااااااااالله
خدایا ازت خواهش میکنم اگه من گنه کارم با مریضی محیا ادبم نکن ! من که آدم بشو نیستم
دلبرکم همه ی زندگی من وقتی تو سر حال نیستی همه ی دنیا رو سرم آوار میشه
دخترکم زودی خوب شو که مامانی دوباره لبخند ندگی اش رو ببینه
خونه بی شیطنت های تو ساکت و بی روحه
شادی بخش خونه زودی بخند
لطفا دعامون کنین