اولین پاییز محیا بانو و شیطنت های نه ماهگیش
قبل از هر چیز میخوام بابت دیر کردم برای پست پایان 8 ماهگیت و شروع نه ماهگیت معذرت بخوام .یه کم برای آپلود عکسهات سرم شلوغ بود آخه شما وروجک اونقدر شیطون بلا شدی که نمیشه زیاد اومد وبلاگو هم اینکه خدا رو شکر دوتا عروسی پیش رو داریم و سرگرم دوخت لباسم
محیای من زندگی من
از اینکه این هشت ماه زندگی رو برامون به بهترین روزهای عمرمون تبدیل کردی ازت ممنونم
اول از خدات بعد هم از خودت فرشته ی کوچک من
راستی آغاز نه ماهگیت با آغاز فصل زیبای پاییز همراه بود
و این اولین پاییزی هست که دارمت و چه قدر خوشحال خواهم بود وقتی در هوای سرد پاییزی که نمی دانی دلت از کجا پر است و فقط میدانی که آغوش گرمتری میخواهی تو در آغوشم خواهی بود و من سردی هوا را حس نخواهم کرد و وخدا را به اندازه ی تک تک برگهایی که به فرمانش می ریزند شاکرم و با وجود تو پاییز امسال همه ی نگرانی هایم را از برگهای درختان اویزان خواهم کرد تا با شروع زمستان هیچ اثری از آنها نماند و با آغاز بهار زندگی تازه ای با تو بسازم...
راستی محیای من
امیدوارم این چند جمله همیشه با آغاز پاییز برات سرمشق زندگی باشه
هرگز مغرور نشو چون برگ هم وقتی می ریزه که فکر می کنه طلاست ولی وقتی برگهای پاییزی رو هم زیر پات له میکنی یادت نره که روزی همین ها بهت نفس هدیه میکردند و در پاییز صدای باران زیباترین ترانه ی خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار میکند , و تو نکند فقط به گل آلودی کفشهایت بیاندیشی؟!
دوستت دارم نفسم.امیدوارم همیشه مثل اسمت زندگی بخش باشی
سپیده که سر بزند
در این بیشه زار خزان زده
شاید گلی بروید
مانند گلی که در بهار روییده
پس به نام زندگی
هرگز مگو هرگز !
اینها هم کادوهای آغاز نه ماهگیت که خیلی وقت بود به فکر خریدشون بودم
و کادوهای آغاز اولین پاییزت رو هم تو ادامه مطلب میذارمشون...
از این کلاغه هم همینجوری خیلی خوشم اومد و واست گرفتم تازه صدای قار قار هم میده وقتی کله اش رو فشار میدیخیلی بامزه است .خیلی دوسش دارم مبارکت باشه عسل خانومم
حالا بریم سراغ عکسهات که همه چند وقتیه دعوام میکنن که ازت عکس نمیذارم
بفرمایید این هم یه عالمه عکس قشنگ از شیطنت های محیا بانو به تلافی این چند وقت
راحت میتونی بشینی و چهار دست و پا راه بری
وقتی هم مامانی میخواد بره وبلاگ و محیا عسل دست به کار می شود...
ماشا لله خوب به راه افتادی و به هر جایی مثل میز ومبل وصندلی و ...تکیه میدی تا بلند بشی و همین کار من رو سخت تر کرده و همش باید پیشت باشم.وای که چه شیطون شدی ماشالله
میام میذارمت کنار که هم من به وبلاگم برسم و هم شما از خطر نجات پیدا کنی..آخه میتونی تکیه بدی و از جایی خودتو کمی بالا بکشی ولی هنوز بلد نیستی قشنگ دستتو تکیه گاه کنی و ذوباره بشینی زمین و به گشت وگذارت ادامه بدی...
برای همین همش باید پشت شما به گردش گری در خانه مشغول باشم...ولی تا من مشغول وبلاگ میشم میری سراغ کلید ....گفتم کلید یاد جناب روحانی رییس جمهور محترم افتادم ...که با کلید تدبیر چه کارها که نمیکنن.
قربونت برم که شما هم عاشق این کلید شدی...بفرمایید به روایت تصویر
بعد کمکت میکنم تا بشینی
و شما در این فکر هستی که : خدایا کجا برم دوباره شیطونی کنم؟
ولی انگار بعد کلی وروجک بازی خسته میشی و دلت بغلی مامانی رو میخواد و این بار از سر و کولم بالا میری ...و به زبان خودت میگی : مامانی خسته شدم حالا بریم جوجو بخوریم
یکی از کارهای خطرناکت همین گلخونه است که عاشقشی و اگه دم دستت بیاد حساب گلها رو میرسی
و خطرناک تر از اون تختت هست که ملاحظه می فرمایید...
اینجا تازه از خواب پا شدی و چشات یه کم پف کرده
حالا باکارهای این وروجک بهم حق میدین که دیر به دیر بیام وبلاگ؟؟؟؟
مامانی یادم نرفته که دیگه قول دادم فعلا جلوی نفس خودمو نگه دارم واسه خریدلباس واست ولی اگه یادت باشه گفته بودم فقط سوشرت و کاپشن واست میخوام ....
و بالاخره بعد از سه چهار بار بازار گردی تونستم همونایی که میخوام رو برات پیدا کنم خیلی خیلی نازند.مبارکت باشه دردونه ی من
همونیه که میخواستم .درست شکل لباس عروسک ها...قشنگ نیست؟
اینم از سوشرت اولین پاییزت
مبارکت باشه گل دخترم
ایشالله به شادی بپوشی و پاییز و زمستون خوبی باهاشون داشته باشی