پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

Thanks God for my life

اولین آرایشگاه...

موهات توی خونه ( البته توی حموم )  قبلا توسط آرایشگاه مامان الی مرتب و کوتاهتر شده بود ولی این بار دیگه خیلی بلند شده بود و به آرایشگاه حسابی نیاز داشت...البته بلندیشو دوست داشتم خیلی عروسکی شده بودی ولی خب توی زمستون کلاه زیاد بیرون رفتنی که سرت میکنم نامرتب و پخش و پلا میشد....این بود که رفتیم آرایشگاه و تصمیم به اینکه بخوام موهاتو توپی بزنه.توی آرایشگاه هم مثل یه خانوم متشخص اجازه دادی بهت پیشبند مخصوص ببندیم و آروم رو صندلی نشسته بودی و صوفیه خانوم هم کارش رو انجام میداد و مدام ازت تعریف میکرد که تاحالا بچه ی یه ساله نشده که بیاد واسه کوتاهی مو و جیغ و داد نزنه...در همین حین که داشتم بهت افتخار میکردم وسط های کار بود که بععععععععله...
23 بهمن 1392

سورپریزی دوباره از خاله ستاره۰۰۰

عاشقتم ستاره جونی  یعنی این پست رو فقط واسه تشکر از توی مهربون گذاشتم ۰۰۰تا از همه خواهش کنم دعا کنن خدا یه نی نی شیطون بلا عین محیا بهت بده تا منم به حال و روزت بخندم  حالا همه برای برآورده شدن آرزوی من از ته دل محکم بگن آمیییییییین اگه میخواین شما هم همه ی هنرنمایی خاله اش روببینین رو عکس زیر کلیک کنین  ...
20 بهمن 1392

نیایش یک مادر...

      دخترم ؟ یعنی تنها پنج روز  مانده است به روز تولد یک سالگی  قشنگ تو...؟؟؟!!! تو همانی؟ همانی که نه ماه در دلم بالاندمت...؟؟؟؟ نه ماه عاشقانه به هر جا کشاندمت؟؟؟ حال یک سال و نه ماه گذشت؟؟؟؟ از زمان بودنت؟؟؟؟ تو پاداش کدامین کار خیر منی؟؟؟؟ پاداش کدام عجز و ناله ی من؟؟؟؟ چه زود همیشه عاشقانه ها میگذرند.... یک ساااال؟ یعنی گذشت؟؟؟ دلتنگ میشوم... از حس بزرگ شدنت.... دلتنگ میشوم از این لحظه های با تو بودنت....     .ماه نازم  این روزها من و تو شدیم تمام زندگی هم... تمام لحظه به لحظه های عاشقانه.... تمام دلبریهایت و...
29 دی 1392

پیک نیک زمستانی...!!!!

دختر نازنینم یه جمله ای رو چند وقت پیش تو تلویزیون خوندم خیلی به دلم نشست و خواستم برات بذارمش...خیلی جاها به درد من میخوره...خیلی پر معنیه   هیچ گاه ظاهر زندگی کسی رو با باطن زندگی خودت مقایسه نکن... چه بسا دور نمای زندگی تو هم برای همگان زیباست...   اتفاقا با این جمله یاد یه چیزی افتادم که تو ادامه مطلب میذارمش اینم از جایگاه تازه ی محیا بانو که کارم در اومده تا ازت غافل میشم  از رو بالش با ملاج میری تو گلخونه  یعنی این میشه قیافه ام و میشینه اونجا و واسه خودش حال میکنه و پیک نیک زمستانی...  حالا فکر کن اینجا تازه از حموم درش آوردم و کنار بخاری که بند نمیشی و هم...
16 دی 1392