پرنسس خونمون محیا پرنسس خونمون محیا ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

Thanks God for my life

لباس بچه گیهای مامانی و کیسه خواب بابایی!!!!

آخی باورم نمیشه لباسی که یه زمانی اندازه ی خودم بود الان تو تن دخترمه !!!خدایا شکرت لباسی که تنت کردم مال خودمه مامانی که اون زمان گویا خاله سپیده واسم دوخته بود.عزیز خیلی از لباسهای مامانی  رو نگه داشته  خیلی هاشونن کهنه شده بودند ولی این سرهم سفید خوب مونده (آخه باسلیقه بودم دیگه ) شماهم میتونی باسلیقه بپوشی و انشالله بدی به دخترت !میتونه یه میراث خانوادگی تبدیل بشه   و اون کیسه خواب سفید هم مال بچه گیهای بابای هست که مادر نگه داشته بود!      ...
31 ارديبهشت 1392

گره خوردن دست هات

چو ن زیاد دستهاتو میخوری ( راستی پستونک خوردن هم یادت رفت دیگه نمیخوری!) یایاعلیرضا دستهاتو به هم وصل میکنه  یه مدتی طول میکشه تا بتونی از هم جداشون کنی و خوردن دستت یادت میره...!   چقدر هم متعجب شدی  روش خوبیه به همه توصیه میکنم!     ...
31 ارديبهشت 1392

خوشمزه است مامانی؟؟؟؟

آخه من نمیدونم این دستهات چی داره که همش تو دهنته گلم؟! تموم نشه اون همه میخوری؟ به خاطر هین خوردن باید زود زود دستهاتو برات بشورم خانومی که میکروبها رو  نخوری!!!     ...
24 ارديبهشت 1392

تماشای تلویزیون با بابایی

از همون اول مثل بابات  عاشق تلویزیونی!!!وای به حال من ...آخه منم از تلویزیون متنفرم چون باعث میشه آدم به کارها و اعضای خانواده نرسه ...نفهمیدی چی میگم مامانی !مگه نه ؟؟( بحث یه کم روانشناسی شد  وقتی بزرگ شدی برات مطلب رو بازش میکنم  مامان) آخه جیگرتو بخورم تو چی میفهمی ک اونجوری قشنگ فیلم رو دنبال میکنی؟ محیا : مامان خودت نمیفهمی من همه چی رو میفهمم !!!   ...
24 ارديبهشت 1392

محیا خانوم و سخنرانی...

اینجا داشتی میگفتی : ابو          اینگو           ابو       یه مترجم برات لازمه فدات شم  ما که ز زبان پیشرفته ی شما سر در نمیاریم   محیا: آخه چرا   زبان به این سادگی رو نمیفهمین ؟؟؟!!! من موندم شما چه جوری لیسانس گرفتین؟ والا ! ...
22 ارديبهشت 1392

محیا گلی و کلاس آموزش آشپزی ...!!! 16/2/92

داشتم برای عزیز که مریضه کوفته ی مسطح ( گوشت -لپه - پیاز- سویا-    تخم مرغ -ادویه -نمک)  که دختر عموم تازه یادم داده بود درست میکردم که ... که قشنگ نگاه میکردی و یاد میگرفتی ! آفرین دختر خوشگلم از الان باید یه کدبانوی تمام عیار باشی مثل مامانت چه با دقتم نگاه میکنی فدات شم ماشالله ماشالله چشم نخوری ایشالله بترکه چشم حسود  !!! فکرنکنی تا آخر همین جور مشتاق آموزش بودی ها ! نه حوصلت که سر رفت لحاف محاف رو زدی کنار و داد وبیداد که میخوای بخوابی ... آخرش هم  مجبورم کردی وسط کلاس  اونقدر تابت بدم تا بخوابی ! میبینم که خیلی مشتاق آموزشی مامانی...
19 ارديبهشت 1392